بسم الله


خیلی زود و سخت باور رخ داد. حال مادر خوب بود؛ خوبِ خوب. به نسبت حدود پانزده سالی که از شروع بیماری مادر می گذرد، حالشان در چند ماه اخیر بسیار خوب بود. سر حال و سر زنده و پر کار. تابستان گذشته ـ یادش به خیر ـ چه قدر شوخی کردم و خندیدیم که مادرِ من! مگر چه قدر رب گوجه می خواهیم که مدام می روید سه چهار کیلو گوجه می خرید و رب می پزید؟!

مادر است و مادری دیگر. و مگر می شود نمی از دریای او را هم گفت؟

خیلی زود رخ داد. مادر چند روزی سر درد می گرفتند. در همین یک ماه اخیر. کمی بی حسی دست و پا و. حدس می زدیم مشکلی است که نباید آن قدرها هم جدی باشد. ام آر آی و سی تی اسکن انجام دادیم و مبهوت که این توده های درون سر از کی و از کجا پیدا شده و حرف حسابشان چیست؟ آرزویمان این است که در آزمایشی که باید چند روز دیگر بدهیم، معلوم شود عفونت است و نه تومور. و اگر تومور است، خوش خیم است و نه بدخیم.

مادر هنوز مادر است. وقتی پیگیر نوبت و دکتر هستم و عصر می رسم خانه و می شنود که ناهار نخورده ام، می گوید الهی بمیرم. یک بار که پیشانی اش را می بوسم، چند بار گونه ام را می بوسد و قربان و صدقه ام می رود. وقتی داریم شوخی می کنیم و می گویم کاش به جای پنج برادر و خواهر، سه تا بودیم (و ما دو تای آخری نبودیم) تا هم با کلاس باشد و هم توی یک ماشین جا بشوید(!) می گوید اگر به جای هفت تا، هفتاد تا هم بودیم جای مان تنگ نبود.

چه بگویم؟

هوای عزیزانتان را داشته باشید. شرایطی مثل شرایط این روزهای ما، خواه ناخواه، برای بسیاری رخ خواهد داد و داده. این وضع، دشواری خودش برای خردکننده بودنش کافی است. مبادا عذاب وجدان روزهای گذشته هم به این دشواری شدت دهد.


پ.ن یک. الدعا یَردّ القضاء. برای بیماران و برای مادرم دعا کنید.

پ.ن دو. عنوان مطلب، بریده ای است از مصرعی از مرحوم قیصر امین پور.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها