آسیاب



بسم الله


قصد نداشتم این قدر مفصل باشد؛ اما انگار دلم نمی آمد بعضی از این بیت ها را نگذارم. اینها گزیده ی یکی از اشعار استاد محمدکاظم کاظمی در کتاب "قصه ی سنگ و خشت" است. برای این روزها. و برای فردای دوست داشتنی ـ روز بزرگ تاریخ معاصر.


. نانِ مفت آمده ننگِ دهن است، ای مردم!

این روایت، سندش خون من است، ای مردم!


هفت بام آن که در این دور و زمان خواهد داشت،

هفت برف و همه تربرف، بر آن خواهد داشت


هفت خوان آن که در این دور و زمان خواهد خورد،

هفت پیمانه ی منّت پی  آن خواهد خورد


هفت رنگ آن که در این برهه بَدَل خواهد کرد،

هفت تعظیم به ارباب دغل خواهد کرد


ما نمی خواهیم نان در گرو جان بخشند

جوز پوچی که کریمانه به طفلان بخشند


نیم خورده است، از این کوزه نخواهم نوشید

آب، حق است، به دریوزه نخواهم نوشید


آن که با کاسه ی پس خورده نشد شاد، منم

و درختی که تبر خورد و نیفتاد، منم


*

این سر از خوف شب و ملجم اگر برگردد

بهتر آن است که بر روی سپر برگردد


این سفر آن سفری نیست که ازنیمه ی راه

دو سه گامی که پدر رفت، پسر برگردد


این سوار آمده خرگاه به دشتی بزند

که از آن دشت، فقط نیزه و سر برگردد


این گلویی است که از هُرم حرم تا لب رود

برود سوخته و سوخته تر برگردد


کهکشان از سفر طی شده برخواهد گشت

این سر از خوف شب و ملجم اگر برگردد


خشم، تیغ دوسر ماست، نگه می داریم

یادگار پدر ماست، نگه می داریم


خانه را ـ خشتی اگر نیست ـ  به گِل می سازم

گُل در این باغچه از پاره ی دل می سازم


عاقبت آن که هَرَس کرد، ثمر می چیند

از درختی که پدر کاشت، پسر می چیند


بسم الله


قصد نداشتم این قدر مفصل باشد؛ اما انگار دلم نمی آمد بعضی از این بیت ها را نگذارم. اینها گزیده ی یکی از اشعار استاد محمدکاظم کاظمی در کتاب "قصه ی سنگ و خشت" است. برای این روزها. و برای فردای دوست داشتنی ـ روز بزرگ تاریخ معاصر.


. نانِ مفت آمده ننگِ دهن است، ای مردم!

این روایت، سندش خون من است، ای مردم!


هفت بام آن که در این دور و زمان خواهد داشت،

هفت برف و همه تربرف، بر آن خواهد داشت


هفت خوان آن که در این دور و زمان خواهد خورد،

هفت پیمانه ی منّت پی  آن خواهد خورد


هفت رنگ آن که در این برهه بَدَل خواهد کرد،

هفت تعظیم به ارباب دغل خواهد کرد


ما نمی خواهیم نان در گرو جان بخشند

جوز پوچی که کریمانه به طفلان بخشند


نیم خورده است، از این کوزه نخواهم نوشید

آب، حق است، به دریوزه نخواهم نوشید


آن که با کاسه ی پس خورده نشد شاد، منم

و درختی که تبر خورد و نیفتاد، منم


*

این سر از خوف شب و ملجم اگر برگردد

بهتر آن است که بر روی سپر برگردد


این سفر آن سفری نیست که ازنیمه ی راه

دو سه گامی که پدر رفت، پسر برگردد


این سوار آمده خرگاه به دشتی بزند

که از آن دشت، فقط نیزه و سر برگردد


این گلویی است که از هُرم حرم تا لب رود

برود سوخته و سوخته تر برگردد


کهکشان از سفر طی شده برخواهد گشت

این سر از خوف شب و ملجم اگر برگردد


خشم، تیغ دوسر ماست، نگه می داریم

یادگار پدر ماست، نگه می داریم


خانه را ـ خشتی اگر نیست ـ  به گِل می سازم

گُل در این باغچه از پاره ی دل می سازم


عاقبت آن که هَرَس کرد، ثمر می چیند

از درختی که پدر کاشت، پسر می چیند


بسم الله




ذکرُ رَحمَةِ ربِّکَ عَبدَهُ زَکَریّا.


پ.ن. اگر شیعه نبودی، اگر جرم مادرت صلوات فرستادن در شهر حضرت رسول نبود، اگر چشمانت آبی بود و به جای متولد جنوب عربستان در شمال سوئیس به دنیا آمده بودی، اگر قاتلت نه یک وهابی که یک شیعه (یا مسلمان مبارز) بود، الآن در صدر اخبار عالم بودی. زیارتت قبول برادر کوچکم. سلام ما را به پیامبر برسان.


بسم الله


یادم هست در دوره ی کارشناسی درسی داشتیم با عنوان قرائت متون عرفانی». متنی که در کلاس تدریس می شد، چند صفحه ای بود از اشارات و تنبیهات» ابن سینا. اما قرار شد برای میان ترم، چهل حدیث» امام خمینی را بخوانیم. استاد عزیزمان (دکتر عباسی) دو راه برای گرفتن نمره ی میان ترم گذاشتند: یکی اینکه بیست حدیث اول را (با شرح حضرت امام) بخوانیم و امتحان بدهیم؛ دیگر اینکه به یکی از احادیث کتاب عمل کنیم و به استاد خبر بدهیم و 20 بگیریم! اولی خیلی آسان تر بود و گمانم همه ی اهل کلاس همان را انتخاب کردند.

*

امسال چیزهایی پیش آمد و قرار شد چند واحدی در یک دانشکده درس بگویم. چیزی هم که ما چند کلمه از آن شنیده ایم، فقه و اصول است. دیروز امتحان بود. یکی از دانشجوها که امتحان درس شان ساعت 8 بود، حدود ساعت 10 رسید و سلام و علیکی کرد و گفت فکر کردم امتحان ساعت 10 هست. گفتم من حرفی ندارم که جداگانه امتحانی از شما بگیرم.

بگذریم که دیگر چه شد و چه نشد. قسمت سخت و زیبای قضیه آنجا بود که سید رضا (همان دانشجو) فهمید که امتحان دادنش متوقف است بر تخلف و دروغ (ولو در لفّافه و برای توجیه گر ها، مصلحتی!) . امتحان ندادن هم که یعنی صفر. نمی دانستم چه می کند. گفت از وقتی که یکی از اساتید گفته اگر تقلب کنید و نمره ای و بعد مدرکی بگیرید و با آن مدرک سرِ کاری بروید که حق تان نبوده، معلوم نیست پولی که می گیرید "حلال" باشد، دیگر تقلب نکرده ام. گفت امتحان نمی دهم؛ بگذار صفر شود. گفتم مطمئنی سید؟ گفت بله. در آغوش گرفتمش و گفتم امتحان سختت را خوب دادی سید؛ یقین داشته باش خدا بهتر از چیزی که از آن گذشتی را برایت پیش می آورد. گفتم کاش می شد کاری کرد که درست حذف شود و معدلت با صفر خراب نشود. گفت می شود؛ گواهی پزشکی می خواهد. ولی انگار یادش آمد و گفت این هم دروغ است. بی خیال. خداحافظی کرد و رفت.

*

این ماجرا هم برایم خیلی تلخ بود و هم خیلی شیرین. یقین دارم ارزش کار سید رضا از یک قبولی (ولو در درس پیش نیاز)، و حتا از گرفتن کارشناسی و ارشد و دکتری بالاتر بود. شاید فکر کنید اغراق می کنم. اما استدلال ساده ی من این است: شب اول قبر یا در قیامت، به سید می گویند مدرکت و نمره ات چیست؟» یا می گویند امر و نهی خدا را چه کردی؟»؟ و اگر یک سال دیگر حضرت ظهور کنند، امثال سید رضا در رکاب ایشان هستند یا آنهایی که از خیلی چیزها می گذرند تا دکتر و وزیر و وکیل و. شوند؟

*

اگر سید رضا آن سالها همکلاسی ما بود و دکتر عباسی می شناختش، شاید میان ترم را بی برو و برگرد و بدون یک امتحان از محفوظات ـ که شاید ضبط صوت و طوطی هم از عهده اش بر بیایند ـ به او 20 می داد.


پ.ن. سید رضا دیروز دوباره مرا برد در فضای داستان کوتاه "رتبه ی قبولی" رضا امیرخانی در کتاب ناصر ارمنی. باید کتاب را ببرم تا سید بخواند.


بسم الله


یک. رفته ام دانشکده ی الهیات دانشگاه شیراز؛ جایی که شش سال دانشجویش بودم و با خیلی از اساتید و کارمندانش سلام و علیک دارم. حالا سومین سالی است که دانشجوی آنجا نیستم. می روم دفتر تحصیلات تکمیلی دانشکده. با مسئولش سلام و احوالپرسی می کنم و سؤالی می پرسم. جواب می دهد و بیرون می آیم. شاید بیشتر از سؤال و جواب، ذهنم درگیر می شود که چهره اش ـ در همین چند سال ـ چه قدر شکسته تر شده.


دو. یکی از نیروهای دانشکده را هم همان روز دیدم. برخی کارهای جاری دانشکده را او انجام می دهد. شاید بیشترین مواجهه های ما با او این بود که بعدازظهرها در نمازخانه خوابیده بودیم و او می آمد تا در را قفل کند و طبیعتاً ما مجبور بودیم بیرون برویم و بی خیال خواب شویم! سلام و علیک می کنیم. جز پرسیدن احوالش سؤال دیگری ندارم. دیدن پیرتر شدن او هم نیاز به دقت زیادی ندارد و من هم که خیلی چیزها را در چهره ها نمی بینم، آن را راحت می بینم.


سه. هست و هیأت. هیأت که تمام می شود و چراغ ها روشن، معمولاً رفقا همدیگر را می بینند و سلام و علیکی و رو بوسی و. . یک نفر ـ که به نظرم سنش باید آن قدر از من بیشتر باشد که باید با او رسمی تر حرف بزنم ـ نگاهم می کند و سر صحبت را باز می کند. می گوید قیافه ات برایم خیلی آشناست؛ همدیگر را کجا دیده ایم؟ شاید اولین چیزی که به ذهنم می رسد این است که معلمم بوده؛ ولی چهره ی معلم ها را که فراموش نکرده ام. باز هم اسم اولین جایی که می گویم را دبیرستانمان هست. تا می شنود، می گوید خب. من هم همان جا بودم. اسمش را که می گوید یادم می آید فقط یک سال» از ما بالاتر بود! چیزی از تعجبم نمی گویم.


چهار. داخل خانه بودیم. مادرم خیره شد روی سرم. احتمال دادم ـ مثل خیلی وقتها ـ می خواهد بگوید موهایت بلند شده، کوتاه شان کن. گفتم چی شده؟ چهره اش مادرانه تر شد و گفت بمیرم. دارند سفید می شوند. خندیدم و گفتم مگر نباید سفید شود مادر من؟!


پنج. به دوستی که در هیأت دیدمش نگفتم به نظرم رسید چند سالی بزرگتر از من باشی. ولی او چهره ام را نگاهی کرد و گفت چه قدر پیر شدی! توقع نداشتم این را بشنوم.


پ.ن. مرگ می آید و تدبیری نیست. فرصت کم است و هر روز، یک گام دیگر به آن وعده نزدیک می شویم. کاش متوجه باشیم.


* عنوان مطلب، مصرعی است از جلال الدین رومی (مولوی).


بسم الله

مرحوم سید منیرالدین حسینیِ هاشمی:

یک. گاهی مادری برای فرزندش لباسی می‌دوزد و هدفش این است که لباس فرزندش را به‌گونه‌ای زیبا بدوزد که وسیلهٔ تفاخرش به مردم باشد. این یک نوع حساسیت و یک گونه انگیزه است که منشأ چنین عملی می‌شود.

دو. دوم این‌که زن لباس را برای تفاخر فرزندش نمی‌دوزد، بلکه این کار را برای خشنود شدن شوهرش انجام می‌دهد. طبیعتاً این نمونه، یک سطح بالاتر از قبلی است.

سه. سطح بالاتر از این هم فرضاً به این صورت است که زن آن لباس را تنها به‌خاطر خشنودی شوهرش نمی‌دوزد، بلکه به‌خاطر خدا صرفه‌جویی در زندگی را لازم می‌داند. او خشنودی خدا را می‌طلبد، گرچه از شوهرش هم قدردانی می‌کند. ته قلب و محور و بنیان قلب او بر محبت نسبت به خدا استوار است، لذا احترامی هم که به شوهرش می‌گذارد احترام الهی است، مادی نیست و برای جلب یک نفر به خود و فریفته‌گری نیست. طبیعی است که این رتبه نسبت به مراتب قبل والاتر است.

چهار. یک رتبه از این والاتر هم متصور است و آن این‌که زن بگوید من در این کار طالب رضای خدا هستم، اما نه‌تنها در شکل خشنود نمودن شوهر؛ چون در عین اینکه به شوهر احترام می‌گذارم، ولی انجام این کار تنها در شکل خشنودی شوهر ـ که طبیعتاً رضای خدا هم در این است ـ برای من کوچک است و من به این حد قانع نیستم و به دنبال امری بالاتر و والاتر از این هستم، فرضاً می‌گوید نظام اسلامی ایران در مقابله با استکبار، از نظر ارزی (ارز خارجی) دچار مضیقه است و لذا من در این فکرم که در حد توانم و به هر اندازه که می‌توانم لباس بچه یا شوهرم را خودم بدوزم و راضی نباشم که لباس از سایر کشورها به ایران وارد شود تا منجر به هزینه ارزی گردد؛ چون ما دچار محدودیت ارزی هستیم. یا فرضاً بگوید موازنه ارزی متأثر از الگوی مصرف است که من هم یکی از مصرف‌کنندگانم، لذا من تاب تحمل پایین آمدن ارزش ارز را ندارم و لذا سعی می‌کنم به مقدار قدرت خودم، سهیم در مشکلات ارزی نباشم.
اگر در این مثال دقت کنید درمی‌یابید که این زن به نظام ولایت» توجه دارد و می‌گوید: من می‌خواهم به این نظام کمک کنم». این، بالاتر از مرتبه قبل است. این رتبه را رتبه کلان» می‌نامم.

پنج. حال از این رتبه هم پا فراتر می‌گذاریم و ارتباط امور ن با تکامل اجتماعی را، در قالب رابطه دوخت یک لباس با تکامل اجتماعی، اجمالاً مطرح می‌کنیم. آن زنی که فرضاً می‌گوید: کل نظام به منزلت یک دستگاه پخش (دستگاه بلندگو) است و یک پرچمدار» و رهبری است که از طرف نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم» می‌خواهد به وسیله این دستگاه، صدای اسلام را به جهان برساند، لذا من نباید بلندگوی اسلام را ضعیف کنم، من باید بگذارم این صدای تاریخی» به گوش مردم جهان برسد، من نباید با مصرف» خود در راه تکامل بشر سنگ‌اندازی کنم.» (۱۳۷۷)

کانال استاد در ایتا: https://eitaa.com/moniroddin

بسم الله


استاد سید محمّدمهدی میرباقری:

مُقصّر اصلیِ ناهنجاری‌های اجتماعی، نهادها و ساختار سرمایه‌داری مدرن هستند. مُقصّر، علم مدرن است که تصمیم‌سازی می‌کند.
به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامی، کسانی که امکانات کشور در اختیار آنها بوده است، نباید اپوزیسیون باشند. منتها یک‌موقع تصمیم‌گیران اپوزیسیون می‌شوند؛ مثلاً  وزیر می‌آید اپوزیسیون می‌شود!
اما یک‌موقع می‌بینید کارشناس‌هایی که ۳۰ سال برای کشور تصمیم‌سازی کرده‌اند (کسانی که در سازمان برنامه و بودجه بوده‌اند، یا در پشت بانک مرکزی یا مراکز حساس و تصمیم‌گیر دیگر بوده‌اند و نقش اصلی در برنام‌ریزی را داشته‌اند)، اینها اپوزیسیون می‌شوند؛ یعنی اسلام را می‌خواهند محاکمه کنند! مدل‌های خودشان جواب نداده، می‌خواهند اسلام را محاکمه کنند!
چرا اسلام را محاکمه می‌کنید؟! چرا سهم جُرم خودتان را قبول نمی‌کنید؟ چرا حاضر نیستید بپذیرید که الگوهای شما جواب نمی‌دهد؟

من عرضم این است ملت بزرگوار ما باید به یک نقطه‌ای برسند که آسیب‌شناسی‌شان عمیق شود. لذا برای رسیدن به عدالت، که حقشان است، برای "عبور از آسیب‌ها" که حقشان است، نباید پشت شخصیت‌های ی‌ای - که مدل جدیدی برای اداره ندارند و فقط می‌خواهند با مسائل ی و مواضع ی حلش کنند - قرار بگیرند. این انرژی متراکمِ عدالت‌خواهی در ملت حزب‌اللهی و این انرژی متراکم حق‌طلبی در بسیاری از قشرهای مستضعف، که حق هم هست، نباید پشت سرش یون قرار بگیرد. آنها راه‌حلی ندارند و با ی‌بازی می‌خواهند حلش کنند. چه مدلی دارید برای عبور از موانع؟ همهٔ جُرم بر دوش افراد و آدم‌هاست؟! البته من سهم آدم‌ها را انکار نمی‌کنم و نمی‌گویم سهم تهذیب اخلاقی در اصلاح آسیب‌های اجتماعی، کم است. هم بدنه مردم و هم مسئولین، اگر اهل اخلاق باشند، آسیب‌ها به‌شدت کم می‌شود. ولی این، کافی نیست. عرض کردم که شما اگر کارخانه‌ای دارید که تولید مواد مخدر می‌کند، با این روش که آدم‌های مهذب بالای سرش بگذارید، از آن طرفش که مواد صالح بیرون نمی‌آید!
نظام سرمایه‌داری اختلاف طبقاتی ایجاد می‌کند؛ ثروت متمرکز ایجاد می‌کند، تولید متمرکز ایجاد می‌کند، توزیع متمرکز ایجاد می‌کند، تولید و توزیع متمرکز، اختلاف طبقاتی ایجاد می کند. اهرم‌های اجتماعی را ‌جوری تنظیم می‌کنند که اموال ضعفا برود و در سازمان قدرت مصرف شود. [ریشه مشکلات، این‌جاست.]»۹۶/‌۱۰/۹



بسم الله


نام حسین علیزاده» برای علاقه مندان به موسیقی، خصوصاً موسیقی سنتی ایران، نام شناخته شده ای است. گرچه ـ به هر علتی ـ در میان ما معمولاً خواننده ها شناخته تر می شوند تا آهنگ سازها. گمان قوی من این است که قسمت مهمی از موفقیت امثال محمدرضا شجریان و شهرام ناظری، به خاطر همراهی آهنگ سازهایی چون مرحوم مشکاتیان و علیزاده است.

خب؛ اینها چه ربطی به من دارد؟ من که دیگر نه مثل چند سال قبل، موسیقی سنتی را زیاد می شنوم و نه در آسیاب از این حرفها می زنم!

چند سال قبل، فرانسه حسین علیزاده را برای گرفتن نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه» برگزید. در زمانه ای که بعضی ها سر  و دست می شکنند و خیلی چیزها را می فروشند برای یک جایزه ی جشنواره های اروپایی یا امریکایی، علیزاده نامه ای نوشت و ضمن ارج نهادن به این هدیه، از پذیرفتن آن امتناع کرد و نوشت: ضمن قدردانی از مسئولان کشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ایران، به نام حسین علیزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پیشوند یا پسوندی نخواهم افزود.» همان موقع هم این کار علیزاده را بسیار پسندیدم.

حالا از این ماجرا یاد کردم که چه؟ چند روز قبل در شیراز ما مراسمی برگزار شد که استاد حسین علیزاده هم در آن حضور داشت و باز هم برگزیده شد برای گرفتن عنوانی: اینکه علیزاده شیرازی» شود. مراسم ساده ای بود؛ نه وزیری در آن بود و نه تشکیلات گسترده ای تدارک دیده شده بود؛ نه نورافشانی ای و نه این جور چیزها. علیزاده را دعوت کردند و او هم متواضعانه جلو رفت و نشانی که برای او آماده شده بود را با خوش رویی پذیرفت و آن را افتخار دانست. همان جا هم خودش میکروفن را گرفت و با این مضمون گفت که کار امروز من جوابی هم هست برای آنها که از نگرفتن عنوان های خارجی توسط من حرفهایی می زدند.


پ.ن. نمی دانم! شاید اگر نظرات استاد علیزاده در امور مختلف را بدانم خیلی هایش را نپسندم؛ شاید هم بپسندم. این نوشته ادای احترام و دینی بود به این مناعت طبع و خود نفروشی یک هنرمند برجسته. آقای علیزاده! ممنونم. کار شما بسیار چسبید؛ خصوصاً در روزگاری که افرادی که یک دهم و یک صدم شما هم هنر ندارند ـ گرچه صد برابر شما شهرت دارند ـ می روند و بچه شان را در آن طرف دنیا می زایند!


بسم الله

نمی دانم؛ شاید اگر ظهور خیلی نزدیک باشد، بعضی از سربازان حضرت از جلیقه زردهای فرانسوی باشند. حضرت حرفی خواهند آورد که در این دنیای پر ظلم، شنونده و خریدارهای زیادی دارد.

* این حرف به معنی تأیید کامل حرف معترضین فرانسوی نیست؛ من بی خبرم که ماجرا چیست.



بسم الله


گوشه ای خلوت می بیندم و می پرسد وقت دارید؟ می گویم بله؛ در خدمتم.

از دانشجویان کارشناسی رشته ی علوم قرآن است. می داند که فقه خوانده ام و بعد از کارشناسی هم درس را رها نکرده ام. می گوید می خواهم کنکور ارشد فقه بدهم. می توانم؟ می گویم ان شاء الله که می شود. استعداد می خواهد که ـ خدا بخواهد ـ داری، و همت و برنامه ریزی که باید داشته باشی. کمی در این باره صحبت می کنیم. می گوید نمی خواهم کسی از رفقایم بفهمد که قصد کنکور فقه را دارم. می گویم مطمئن باش به کسی نمی گویم. می گوید فکر نکنید الآن از دانشجویان رتبه اول کلاس هستم. می گویم رتبه ی کلاسی و رتبه ی کنکور، با هم ملازمه ی قطعی ندارند. با حالتی که شاید بتوان غم را به راحتی در آن دید می گوید یک بار گفتم می خواهم ارشد امتحان بدهم؛ بچه ها مسخره ام کردند. گفتند تو در همین درس ها چه قدر موفق بوده ای که می خواهی ارشد بدهی. گفتمش حرف مردم را به هیچ نگیر. شاید نیم ساعتی صحبت کردیم. شماره ام را گرفت تا بتواند درباره ی منابع و. م بگیرد.


شاید آن چند نفری که آن روز به حرف این پسر دوست داشتنی خندیده بودند، حالا حتا یادشان نمانده باشد که او چه گفت و آن ها چه کردند. شاید همان روز هم بیش تر دنبال این بوده اند که چیزی بگویند که چیزی گفته باشند؛ بخندند که بی کار نباشند؛ مسخره کنند تا بخندانند. شاید "هیچ" منطق قابل قبولی پشت باور به ناتوانی دوستشان نبوده. شاید همان روز به دو نفر دیگر هم چیزی پرانده باشند و هیچ کدام را یادشان نمانده باشد. اما این وسط یک نفر مانده که آن روز، آن قدر برایش تلخ شده که وقتی من را تنها می بیند م می خواهد. یک نفر که شاید از آن روز به بعد، ده بار خواسته باشد در جمع دوستانش حرفی بزند و ترسیده به او بخندند و آرام حرفش را خورده و آهی کشیده. یک نفر که با خنده ی چند کم ادب، چهره اش مظلوم تر شده. و شاید تا سال ها در گرفتن حق خود، یا استفاده از توان خود به مشکل بخورد.


تمسخر ـ که متأسفانه امثال من کم و بیش به آن گرفتاریم ـ رفتار بسیار زشتی است. رفتار زشتی که تنها گریبان گیر مسخره کننده نمی شود و شاید مسیر زندگی مسخره شونده را تغییر دهد. با هر که سر و کار دارید، خصوصاً اگر کودک و نوجوان است، یادتان باشد یک خنده ی سه ثانیه ای شما می تواند دنیا را روی سر او خراب کند.


پ.ن یک. حتا اگر کسی حرفی زد که مسخره بود، بهتر است او را بسیار دوستانه و منطقی به اشتباهش واقف کنیم. اگر توان فلان امتحان یا کار را ندارد، محترمانه مشکلات راه را برای او بگوییم.

پ.ن دو. و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.



بسم الله


مرحوم استاد سید منیرالدین حسینیِ هاشمی:

پیاده شدنِ مدل سرمایه‌داری در ایران بستر تحمیل محرومیت‌های ی و فرهنگی شده، و مشکلات اقتصادی و اختلاف طبقاتی به‌وجود آورده است.

در ایران، [فرضا]ً ۲۰ درصد از جامعه، هم پول دارند و هم مقام دارند و هم ء جنسی دارند؛ ۳۰ درصد به‌صورت متوسط در فشار هستند ولی این‌ها را تا حدودی دارا هستند.  و ۵۰ درصد هم در فقر اقتصادی، فقر جنسی و فقر هویتی زندگی می‌کنند. چون آنها دارند تحقیر‌شأن می‌کنند! جامعه دارد تحقیرشان می‌کند!

بَعد، غرب به این جمعیت بزرگ (به این ۵۰ درصد) می‌گوید: شما آزادید! شما آدم هستید! اختیار شما به دست خودتان است! این‌ها چکاره هستند؟! این ارزش‌ها هستند که شما را این‌طور محدود کرده‌اند!!

یک بار نمی‌گوید انگیزش مادی» و اختلاف طبقاتی» و نظام سرمایه‌داری» شما را این‌طور کرده است! یک بار نمی‌گوید غلط بودنِ نظامِ توزیع ثروت، قدرت، اطلاعات»، شما را این‌گونه کرده است! مرتب می‌گوید وابستگی شما به ارزش‌ها» شما را این‌طور کرده است!

بنابراین، طبیعی است که در جامعه ناهنجارهای تلخی به‌وجود آید که برای دشمن مایهٔ امیدواری می‌شود و او می‌تواند ارزش‌های اسلامی را، به‌دلیل محرومیت‌هایی که خودِ نظام سرمایه‌‌داری در عمل برای مردم ایجاد کرده است، مورد هجوم قرار بدهد!»


پ.ن. البته این یک بُعد ماجراست که نباید از آن غافل بود. صحبت در این مطلب، عمیق تر از کم کاری ها و خیانت ها و. است. اساساً یکی از موتورهای محرک جامعه ی سرمایه داری، ایجاد حرص و ولع نسبت به دنیاست؛ حرص و ولعی که ء هم نمی شود. باید دانست این ناشی از چیست و مراقب بود که آدرس اشتباهی به ما ندهند.


بسم الله

آیت‌الله شیخ محمد مومن قمی فقه‌دانِ توانا و صاحب‌رای یکی دو روز پیش درگذشت. عضو مجلس خبرگان رهبری و عضو دیرینِ شورای نگهبان بود. دروس خارج او از رادیو معارف پخش می‌شد و گاه شنوای آن بودم. بیانی رسا، مسلط و پُرانگیزه داشت.

اخیراً مستندی با عنوان "بهتان" از سوی یک شبکه‌ی تلویزیونی وابسته به دولت انگلیس (بی‌بی‌سی فارسی) پخش شد که در آن تهمت نادرستی به آیت‌الله مومن قمی نسبت داده شد. دو نفر از مدعیان روشنفکری دینی (عبدالکریم سروش و محسن کدیور) با لفاظی و طنازی و ناجوانمردی، میاندار و آتش‌بیارِ این تهمت‌افکنی شدند.

یکمینِ این دو پیش از این در جای دیگری چنین نوشته:
"فقیهی چون آیت‌الله محمد مومن، عضو فقهای شورای نگهبان صریحاً فتوا می‌دهد که جائز بل راجح است که به بددینان و بدعت‌گذاران تهمت و لواط بزنیم تا از میدان به در روند و از شرّشان آسوده شویم."

آیت‌الله مومن در کتاب مبانی تحریرالوسیله (ج۲ کتاب الحدود) در مقام بحث در خصوص نقل و نقدِ آراء متخالف در باب معنای حدیثی چالش‌انگیز و پُراختلاف از کتاب کافی (حدیث مشهورِ مباهته)، چنین نوشته است:

واژه‌ی "باهتوهم"، چنانچه به مباهته (بهتان زدن) تفسیر شود می‌تواند به‌معنای ترغیب به تهمت و دروغ باشد که شامل نسبت و لواط هم می‌شود. اما چنین معنایی از واژه‌ی "باهتوهم" مسلّم نیست. می‌توان این واژه را چنین معنا کرد: با دلایل روشن و قاطع آنان را نسبت به بطلان سخنشان مبهوت نمایید. چنان‌که در قرآن هم همین معنا آمده است:  فبُهِتَ الذی کَفَر (پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند). (بقره، ۲۵۸)
حاصل روایت: سخن بر سر افشای درون افراد است (با ابطال دلایلشان). یعنی باید کافران را با بیان دلایل روشن در ابطال سخنشان بهت زده کرد. به این معنا دلیلی برای نسبت دروغ و ناراست وجود ندارد؛ بلکه محکم و استوار، عمومیتِ حرمتِ نسبت دروغ و وم اجرای حد بر کسی است که نسبت دروغ می‌دهد.
(متن عربیِ این عبارات را در تصویر پیوست ببینید.)

در ادامه هم چنین می‌نویسد:
ممکن است گفته شود: .اطلاق روایت مقتضی جواز بلکه رجحان قذف کسی است که معلوم‌الکذب است و بدین ترتیب، اطلاق دلایل حرمت قذف، مقید شود. البته خداوند حقایق احکام را می‌داند (و من نمی‌دانم).

چند نکته:
۱. نویسنده نه‌تنها چنین دیدگاهی ندارد، بلکه این دیدگاه را نقد و نفی هم می‌کند.

۲. نویسنده به‌هیچ‌روی در مقام افتاء نبوده و در پایان هم اعلام بی‌اطلاعی کرده است.

۳. نویسنده هیچ‌جا نگفته است: "جائز بل راجح است به بددینان و بدعت‌گذاران تهمت و لواط بزنیم تا از میدان به در روند و از شرّشان آسوده شویم"!

۴. بحث کاملاً علمی بوده آن هم در یک کتاب تخصصی و با طرح و نقد دقیقِ آراء مختلف. این رویکرد نه‌تنها نادرست نیست که هم دقیق است هم روشمند هم اخلاقی و هم متعهدانه.

۵. پُرواضح است که چنین نسبتی به نویسنده، عین بهتان و تهمت و نسبتِ ناراست و دروغ بوده و منتهای بی‌اخلاقی و بی‌ادبی است. برای اغراض ی چنین عمل زشتی را مرتکب شدن، عین بر باد دادنِ انصاف و وجدان و آخرتِ خویش است.

و العیاذ بالله!

توضیح: متن کپی است.


بسم الله


خیلی زود و سخت باور رخ داد. حال مادر خوب بود؛ خوبِ خوب. به نسبت حدود پانزده سالی که از شروع بیماری مادر می گذرد، حالشان در چند ماه اخیر بسیار خوب بود. سر حال و سر زنده و پر کار. تابستان گذشته ـ یادش به خیر ـ چه قدر شوخی کردم و خندیدیم که مادرِ من! مگر چه قدر رب گوجه می خواهیم که مدام می روید سه چهار کیلو گوجه می خرید و رب می پزید؟!

مادر است و مادری دیگر. و مگر می شود نمی از دریای او را هم گفت؟

خیلی زود رخ داد. مادر چند روزی سر درد می گرفتند. در همین یک ماه اخیر. کمی بی حسی دست و پا و. حدس می زدیم مشکلی است که نباید آن قدرها هم جدی باشد. ام آر آی و سی تی اسکن انجام دادیم و مبهوت که این توده های درون سر از کی و از کجا پیدا شده و حرف حسابشان چیست؟ آرزویمان این است که در آزمایشی که باید چند روز دیگر بدهیم، معلوم شود عفونت است و نه تومور. و اگر تومور است، خوش خیم است و نه بدخیم.

مادر هنوز مادر است. وقتی پیگیر نوبت و دکتر هستم و عصر می رسم خانه و می شنود که ناهار نخورده ام، می گوید الهی بمیرم. یک بار که پیشانی اش را می بوسم، چند بار گونه ام را می بوسد و قربان و صدقه ام می رود. وقتی داریم شوخی می کنیم و می گویم کاش به جای پنج برادر و خواهر، سه تا بودیم (و ما دو تای آخری نبودیم) تا هم با کلاس باشد و هم توی یک ماشین جا بشوید(!) می گوید اگر به جای هفت تا، هفتاد تا هم بودیم جای مان تنگ نبود.

چه بگویم؟

هوای عزیزانتان را داشته باشید. شرایطی مثل شرایط این روزهای ما، خواه ناخواه، برای بسیاری رخ خواهد داد و داده. این وضع، دشواری خودش برای خردکننده بودنش کافی است. مبادا عذاب وجدان روزهای گذشته هم به این دشواری شدت دهد.


پ.ن یک. الدعا یَردّ القضاء. برای بیماران و برای مادرم دعا کنید.

پ.ن دو. عنوان مطلب، بریده ای است از مصرعی از مرحوم قیصر امین پور.


بسم الله


زنجیرگشا ز پای هر حُر هستی
باران طهور، پاکی کُر هستی

تو دُرّ نجف نه، که نجف قطره ی تو.
دریای نجف هستی و پر دُر هستی


پ.ن.

از تو در شگفت هم نمی توانم بود

که دیدن بزرگی ات را

چشمان کوچک من بسنده نیست

(استاد سید علی گرمارودی)


بسم الله


تصور آن چه بر سر برادران و خواهرانمان در لرستان و خوزستان و گلستان و. آمده هم وحشتناک است. آب تا سقف خانه ات بالا آمده باشد و دست زن و بچه ات را گرفته باشی و بالای بام خانه رفته باشی به امید فرجی. در حالی که می بینی خانه ی رو به رویی نتوانست جلوی سیل مقاومت کند و در چند ثانیه فروریخت.
خوش به حال آنها که در این امتحانات و ابتلائات، نمره ی قبولی می گیرند. امثال من ـ که بسیار کوچکیم ـ برای یک مریضی یا گرفتاری شخصی، به هم می ریزیم و دعا و توسل و خرج و رو زدن به این و آن و. . اما حالا که ده ها هزار نفر از مردم هم دین و هم وطن مان با مرگ و نابودی بود و نبودشان رو به رو هستند، بی خیالیم. و بی تعارف، این نشانه ی حقارتمان است.

اگر نمی توانیم در کارهای میدانی کمکی کنیم، اگر امداد و نجات را بلد نیستیم، لااقل می شود پول تنقلاتی را که می خواستیم فردا در کوه و بیابان بخوریم، به جایی مطمئن بسپریم تا شاید کمی از درد دختربچه ای در لرستان را کم کند. می شود بعد از هر نماز، دعایی برای پیرمردها و پیرزن های آق قلا کنیم.

پ.ن. سایت دفتر حضرت آقا گزینه ی کمک به سیل زدگان را در قسمت وجوهات شرعیه قرار داده.

http://leader.ir/fa/monies


بسم الله


إنا لله و إنا إلیه راجعون.


پ.ن یک. فرمود "ترجعونها إن کنتم صادقین" (سوره ی واقعه). هر چه تلاش کردیم و کردند، نشد. نمی شود، نمی توانیم؛ باید تسلیم بود.

پ.ن دو. نقل است که حضرت امیر فرموده اند "من یَمُت یَرَنی". با حسرت به چشمان مادر نگاه می کردم.

پ.ن سه. ممنون از بزرگوارانی که دعا کردند. گم شود تدبیر عاقل پیش تقدیر خدا

پ.ن چهار. اگر در قید حیات هستند، هوای مادر و پدرتان را بیشتر داشته باشید. حتی اگر روزی ده بار دستشان را ببوسید، شاید فردا حسرت بخورید که چرا یازده بار نبوسیدم.

پ.ن پنج. گاهی که مثلاً دستم زخم کوچکی بر می داشت، مادر چه قدر ناراحت می شدند و حالا من از خودم بدم می آید که لحظه ی جان دادن مادر و دفنشان و. بالای سرشان بودم؛ داخل قبر رفتم؛ و هنوز راست راست راه می روم. ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.

پ.ن شش. لا یوم کیومک یا اباعبدلله.



بسم الله

یادداشت برادری عزیز، با اندکی تلخیص.

١_ این وطن فروشان که سالها نمایندگان مردم در مجلس بودند و قدرت آمریکا را لایزال» میخوانند و دست به تحریف تاریخ می زنند را فراموش نکنید. هنوز هم در سطح کلان مسئولان از این وطن فروشان داریم که کارشان خالی کردن دل مردم است.
٢_هر وقت در میدان مبارزه راه را گم کردید، ببینید تیر از کدام طرف می آید، به همان طرف تیراندازی کنید. الان تمام تلاش سی ان ان و آمدنیوز و نمایندگان خودفروخته و عناصر خائن دولت آنست که قدرت آمریکا را به رخ ما بکشند و از جنگی که نخواهد شد، بترسانندمان. باید در جهت عکس رفتار کرد، اگر آمریکا واقعا چنین توانی داشت، در حمله درنگ نمی کرد. من یقین معرفت‌شناختی دارم توان هوایی ایران اف چهار و اف چهارده ها نیست، چیزهای دیگری است که به موقع سر از آشیان بیرون می کنند.
٣_در جنگ هشت ساله، ایران با آمریکا و آلمان و فرانسه و شوری جنگید نه با عراق. روزی که عراق به کویت حمله کرد و در بیست و چهار ساعت فتح اش کرد، تمام ارتشهای غرب و شرق و عربی برای بیرون راندنش متحد شدند. درحالیکه ایران یک‌تنه همین ارتش را از خرمشهر بیرون کرده بود. تاریخ با اراجیف ن.پ تحریف نمی شود.
۴_به حمدالله در این چند سال تاریخ اسلام را چندباری خوانده ام. ما در شرایط جنگ احزاب ایم که ترس دشمن عده ای را جان به لب کرد و ایمان عده ای را افزود. به مدد الهی نخواهیم ترسید و م را با سرب داغ جواب خواهیم داد.
۵_از نظر من» نه ساخت سلاح هسته‌ای حرام است و نه استفاده از آن. نگران زرادخانه هسته ای دشمن نباید بود. ایران هر حمله ای را در همان سطح پاسخ خواهد داد.
خیلی ها این روزها در حال رفوزه شدن هستند. به استقبال جنگ نباید رفت اما از آن هم نباید ترسید. یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ، یا او سر ما به دار سازد آونگ. هر دو حالت از پذیرش ذلت برتر است.
 پ. ن:
شیپور جنگ کار خودش را کرد.
دیگر برای مرد شدن دیرست.


بسم الله

شاید برای اروپایی ها، این تهدید بزرگتر از بیرون کردن برادران افغان و فرستادن آنها به سمت مرزهای اروپا باشد:
برخی مسئولان را از اینجا می فرستیم تا آنجا وزیر و معاون وزیر شوند!

باور کنید اگر می شد این کار را کرد، ضربه ای کاری بود.


بسم الله

دیشب خیلی خواب نرفتم. صبح هم، بعد از خوردن سحری، نتوانستم چندان بخوابم. حدود ساعت ۷ از خانه راه افتادم. چند کار داشتم و لابد خسته تر می شدم. سعی کردم طوری کارها انجام شود که بین ساعت ۲ تا ۴ بعد از ظهر وقت داشته باشم بخوابم تا شاید توانی باشد که امشب، که شب بیست و یکم ماه رمضان است، بیدار بمانم. کارها - با اینکه کاملا انجام نشدند - فرصت خواب را دادند.
تخت و تشک و بالشت و سکوت نسبی؛ به علاوه ی خستگی. ظاهرا مقدمات خواب فراهم است. اما هرچه سعی می کنم خواب نمی روم. یک ساعتی در بستر می مانم و بالاخره تسلیم می شوم. باید به کلاس ساعت ۴ برسم.
الحق و الانصاف، آدمی که نه توان خواب رفتن دارد و نه وقتی خواب به چشمش هجوم می آورد حتی اگر به زور بنشیند می تواند بیدار بماند، جا دارد شب قدر و غیرش به خدا التماس کند. لا املک لنفسی نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حیاتا و لا نشورا. ضعف بالاتر از این؟!

پ.ن یک. بعید است امشب هم بتوانم بیدار بمانم. آرام زیر لب می گویم سیدی لعلک عن بابک طردتنی. أو لعلک لم تحب أن تسمع دعائی. إن عفوت فخیر راحم و إن عذبت فغیر ظالم.

پ.ن دو. چو با حریف نشینی و باده پیمایی/ به یاد دار حریفان باد پیما را. التماس دعا


بسم الله

فرض کنید اگر به جای نجفی، یکی از نیروهای انقلابی - خاصه اگر سابقه ی نظامی داشت - همسر» دومش» را با اسلحه» ی گرم» غیر مجاز» کشته بود. الآن در بی بی سی و من و تو و آمدنیوز و شرق و آفتاب و. چه خبر بود؟ تا الآن چند فیمینیست و بازیگر و مجری کذایی دهان خودشان و گوش خلق را پاره کرده بودند؟
کلمات خشونت و سرهنگ و حق زن و. چه قدر تکرار» می شد؟.

یکی از کارکردهای #رسانه این است که به مخاطب فرصت فکر کردن ندهد - و او در عین حال شدیدا توهم فهم داشته باشد.


بسم الله


این دعا را بارها شنیده ایم و خوانده ایم: اللهم أدخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر.

دعای زیبایی است و در آن برای اموات و بیماران و فقرا و گرفتاران و. دعا می شود. لابد نکته هم در این دعا کم نیست؛ مثلا کمی بزرگ‌ شدن و فقط برای خود» دعا نکردن؛ یا توجه به اینکه لابد ما جز دعا برای فقرا، می توانیم نقش دیگری هم در حل مشکلشان داشته باشیم؛ و.

اما تا حالا این طور به این دعا نگاه نکرده بودم - شما را نمی دانم:

هیچ کدام از این گروه ها نیستند که ما مطمئن باشیم تا ماه رمضان آینده جزئشان نیستیم. هیچ کدام نیستند که مطمئن باشیم تا هفته ی آینده، حتی تا فردا، جزئشان نیستیم. هیچ کدام؛ نه بیمار و فقیر و غریب و اسیر، نه اهل قبور.


پ.ن. آدمی را چه به تکبر؟!


بسم الله


همان‌طور که خیلی دل‌چسب است وقتی از سفر کربلا برمی‌گردی، بعد از اولین نمازی که در ایران - مثلا در مرز شلمچه - می‌خوانی، سر به سجده بگذاری و از دل بگویی اللهم ارزقنی زیارة الحسین فی الدنیا و شفاعته فی الآخرة»، خیلی دل‌چسب است که اگر توفیق یافتی و در ماه رمضان قرآن را ختم کردی، شب یا روز عید فطر، دعای آغاز تلاوت قرآن را بخوانی و شروع کنی: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین.


پ.ن. گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند/ نگاه دار سررشته تا نگه دارد. حافظ


بسم الله


سلام

به فکر راه‌ انداختن یک کار تولیدی خانگی جمع و جور هستیم. یک پارکینگ حدودا ۴۰ متری، چهار - پنج نفر اهالی خانواده که می‌توانیم پاره‌وقت یا تمام‌وقت مشغول این کار شویم، و سرمایه‌ی نه‌چندان زیاد و نه خیلی کم (مثلا حدود ۱۰ تا ۱۵ یا ۲۰ میلیون) موجودی فعلی است. چیزهایی خام به ذهن‌مان رسیده که باید درباره‌شان فکر و تحقیق و م کنیم: کارگاه بافندگی یا پرورش بلدرچین تخم‌گذار.

اگر بزرگواران پیشنهاد یا تجربه‌ای در این زمینه دارند ممنون می‌شوم بفرمایند.


بسم الله


کمی بیش از دو سال گذشته است: انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ را خوب یادمان است.

آن ایام به یکی از دوستان گفتم به نظرم رأی نمی‌آورد. گفتم گمانم حساب و کتاب‌های مخفی عالم و شیوه‌ی خداوند این نباشد که او مجدد رأی بیاورد. اما آشکار است که اشتباه کرده بودم.

حالا دو سال گذشت و روزگار چیزهای عجیبی بر‌ ما نمایاند. مردم را می‌ترساندند که اگر رئیسی یا قالی‌باف رأی آورند دلار تا سال آینده ۵۰۰۰ تومان را رد می‌کند؛ حالا خوشحالیم که دلار به ۲۰ نرسید و فعلا حوالی ۱۳ است. در مناظرات و هاشمی در سخنرانی رسمی و علنی، سمت موشک‌های سپاه و نمایش قدرت آن‌ها هدف گرفتند و ظاهرا جناب دل‌گیر بود که چرا وقتی در آستانه‌ی توافق هسته‌ای بودیم، شهرهای موشکی سپاه رسانه‌ای شد؛ حالا برجام بر باد رفته و در پی‌اش اموری رخ داده که اظهار می‌کند دست سپاه را می‌بوسم به خاطر استفاده از نمونه‌ای از موشک‌ها. موشکی که حتما - ولو نامرئی - رویش شعار هم نوشته شده بود. در مناظرات با افتخار و اطمینان گفت تحریم‌های هسته‌ای را در این دولت برداشتم و باقی تحریم‌ها را در دولت بعد برمی‌داریم؛ حالا گذشته از قبلی‌ها، وزیر خارجه‌اش که لابد قرار بود با مذاکرات او تحریم‌های دیگر هم لغو شوند، تحریم می‌شود!

شاید باز هم اشتباه کنم؛ اما به گمانم سنت خدا این نیست که دولت تدبیر و امید قهرمان ملی شود. و اگر این دولت امتداد نیافته بود، الآن قهرمان محسوب می‌شد. اگر همین باشد که ما دیده‌ایم و همین بماند، گمانم قسر در نخواهد رفت. ولی صبر خدا زیاد است و مثل بی‌صبر و بی‌علمی مثل من دنبال تمام شدن ماجرا در چهار سال نیست.


پ.ن. غربال دهر نام یکی از مقالات سید شهید، آقا مرتضای آوینی در کتاب فتح خون است.


بسم الله


سخت دلتنگم ، دلتنگم ، دلتنگ از شهر
بار کن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر

بار کن ، بار کن ، این دخمه طراران است
بار کن ، گر همه برف است اگر باران است

بار کن ، دیو نِیَم ، طاقت دیوارم نیست
ماهی گول نیم ، تاب خشنسارم نیست

من بیابانیم ، این بیشه مرا راحت نیست
بار کن ، عرصه جولان من این ساحت نیست

کم ِ خود گیر ، به خیل و رمه بر می گردیم
بار کن جان برادر ! همه بر می گردیم



اشتران را یله سازید ، ستوران را هم
کاهلان را بگذارید ، شروران را هم

هان که بی تاب و هوس باره مبادا با ما
گول و مأیوس و شکم خواره مبادا با ما

غافلان نیک نخسبند که کام اندیشند
عاقلان نیز بمانند که خام اندیشند

عاشقان دست بر آرند و عنان بر تابند
به فلک می رود این قافله تا در یابند

به فلک می رود این قوم اگر آگاهید
در پی روح خدا سبط رسول اللهید

ساروان اوست ، فلک جاده ، ملک چاووشش
بر گذرگاه نشان است و علم بر دوشش

به فلک می رود این قوم که کین بستاند
داد مظلوم از این چرخ برین بستاند


هله ای قوم ! شنیدید عنان بر تابید
وقت تنگ است و فراخ است کران ، دریابید

مقصد ما وطن است آی غریبان ِ زمین !
وقت شد تا بگذارید گریبان زمین

آی چاووش ! دمت گرم ، به آواز بخوان
صعب دیر است مبر وقت ، بخوان باز بخوان

هر که دارد هوس کرب و بلا ،بسم الله .
هر که دارد سر همراهی ما ، بسم الله .

استاد علی معلم دامغانی


بسم الله



یادداشت یک دوست

قاتل در میانه‌ی دادگاه ایستاده بود و لبخند نفرت انگیزی بر لب داشت. می‌دانست قاضی و دادستان و بازپرس و. جرات محاکمه اش را ندارند. مقتول دختر خردسالی بود که بعد از کشته شدن، به آتش کشیده بود و باقی‌مانده‌ی جسدش را در آب ریخته بودند. مادرش ضجه می زد، پدرش اما خاموش بود و مات و مبهوت در و دیوار را نگاه می‌کرد. قاتل ادعا می‌کرد پشیمان نیست اما متاسف است. در عین حال همین را هم با خنده میگفت. او می‌گفت دختربچه را با یک شرور خطرناک اشتباه گرفته و بعد خودش هم به خنده می افتاد. پدر دختربچه زیر لب گفت  بی شرف.» اما قاضی تذکر داد که فحش دادن جرم است. محاکمه تمام شد، قاتل محکوم به هیچ نشده بود اما در حال بیرون رفتن، روی یک بسته پول تف کرد و به طرف خانواده مقتول انداخت. قاضی خندید و خنده اش طولانی شد اما خانواده مقتول جز صدای ضجه ی دختربچه ی خود را نمی شنیدند. پدر دختربچه فریاد می‌زد که قاتل را باید کشت! مرگ بر این قاتل. اما قاضی هشدار می‌داد که درخواست مرگ کردن برای دیگران، توحش است.

این داستان نیست. سالیانی پیشتر قاتلان یقه سفید بین المللی، هواپیمای مسافربری را با دهها کودک به آتش کشیدند و به آب انداختند. بعد ادعا کردند آن را با اف 14 اشتباه گرفته اند. بعدتر مسئولیت را به عهده نگرفتند و به خانواده قربانیان پول اندکی را با عنوان انسان دوستی(نه جبران جنایت) پرداختند. کسی زورش نمی رسد این قاتل را که پدرخوانده ی قاضیِ دادگاه هم هست، مکافات کند. به خصوص که مدال افتخار هم گرفته و تبرئه شده. اما سالهاست باید به این و آن جواب بدهیم که چرا علیه این قاتل، شعار  مرگ» سرداده ایم.
امروز سالگرد آن روز سیاه است.



بسم الله

می‌خواهم به شمال مملکت بروم، سفیر #انگلیس اعتراض می‌کند؛ می‌خواهم به جنوب بروم، سفیر روس اعتراض می‌کند. ای مرده‌شور این سلطنت را ببرد که #شاه حق ندارد به شمال و جنوب مملکتش مسافرت نماید!

ناصرالدین شاه قاجار

(تاریخ ی معاصر ایران، سید جلال‌الدین مدنی، ص۷۱ - به نقل از حدیث پیمانه، حمید پارسانیا)


پ.ن. هیچ. دم بچه‌های  عزیز» سپاه گرم. العزة لله و لرسوله و للمؤمنین.


بسم الله


خدا رحمت کند بی‌بی را؛ از آن وقتی که من به یاد دارم بی‌بی پیرزن بود. یکی از تکراری‌ترین و البته شیرین‌ترین خاطرات کودکی ساده‌ی ما - آن موقعی که نه تلفن داشتیم، نه ماشین، نه قوم و خویشی که خانه‌شان نزدیک باشد - این بود که عصر پنج‌شنبه راه می‌افتادیم و سه اتوبوس خط واحد را سوار می‌شدیم و می‌رسیدیم خانه‌ی بی‌بی و می‌ماندیم تا بعدازظهر جمعه. خانه‌ی بی‌بی چه‌قدر درس‌هایی از قرآن» آقای قرائتی را دیدیم و چه‌قدر سرزمین نور» و قصه‌ی ظهر جمعه» ی محمدرضا سرشار را شنیدیم. بگذرم. بی‌بی - گرچه تا دو سال قبل زنده بود - همان قدیم هم موها را سفید کرده بود و دیگر این‌طرف و آن‌‌طرف رفتن برایش راحت نبود. هر چند صبح جمعه که ما خواب بودیم، قدم‌ن می‌رفت و یک ظرف حلیم و یک ظرف آش سبزی شیرازی می‌خرید تا هر کسی هر کدام را بیش‌تر دوست دارد بخورد. وقتی بی‌بی نمی‌توانست خیلی جایی برود طبیعتا بیش‌ترین خاطرات ما از او مربوط می‌شد به کوچه‌ای با خانه‌های قدیمی در محله‌ی هفت‌تن شیراز. بعدها که بی‌بی از آن خانه رفت، من و دیگر نوه‌هایش وقتی از سر آن کوچه رد می‌شدیم چه‌قدر آه می‌کشیدیم و حسرت می‌خوردیم. ولی بی‌بی هنوز بود؛ اما آدمی معمولا آن‌چه از دست رفته را بیش‌تر می‌بیند تا آن‌چه را که مانده.

این اواخر دیگر تقریبا تمام خاطرات‌مان از بی‌بی مربوط به خانه» هایی بود که او در آن زندگی می‌کرد. دیگر کوچه و محله‌ای نبود که بی‌بی در آن قدم بزند. یعنی کوچه بود، اما بی‌بی دیگر توان بیرون رفتن نداشت. تقریبا تنها جایی جز خانه که گاهی بی‌بی آن‌جا بود، مطب دکتر و درمان‌گاه و بیمارستان بود. گاهی بی‌بی را روی ویلچر می‌گذاشتیم و می‌بردیم این دکتر و آن بیمارستان. و بعد از روز تلخی که بی‌بی را بردیم تا - ان‌شاء‌الله - راحت در بهشت بیارامد، چه‌قدر وقتی از جلوی بیمارستان نمازی و درمان‌گاه امام رضا رد شدم یادم به بی‌بی افتاد و کامم تلخ شد. حق بود که کامم از این از دست دادن تلخ شود؛ اما هنوز خیلی چیزها مانده بود - حیف که آدمی معمولا مانده‌ها را نمی‌بیند.


از همان قدیم که گفتم شب‌های جمعه خانه‌ی بی‌بی بودیم، من که بچه‌ی آخر خانواده بودم، هم‌راه معمول مادرم بودم در کارهای دور از خانه‌اش: فروش‌گاه و صف اجناس کوپنی، مسجد و ختم اقوام، خانه‌ی دایی و عمه، سر زدن به پدربزرگ و بی‌بی دیگرم در ده‌مان، و. چه‌قدر خیابان‌های شیراز را م گز کردیم خدا می‌داند. و حالا چه‌قدر باید در خیابان - خیابان شیراز آه بکشم.

پ.ن. شکر که هنوز مانده‌ها کم نیستند. قدر مانده‌هایتان را بدانید.


بسم الله

 

با سلام و تبریک عید
پر کاهی تقدیم به آستان امیرالمؤمنین علیه السلام

 

خوشا کسی که در این عمر، در پناه شماست
میان این همه بی راهه، سر به راه شماست


جهان چه هست؟ مسیری به سمت حضرت دوست
چراغ راه خداوند، روی ماه شماست


برای خال رخ کهکشان ما ـ کعبه،
چه افتخار بزرگی! که زادگاه شماست.
 

شکوه عدل شما بر زمین گران آمد
قیامت است ـ علی جان! ـ که دادگاه شماست (1)


شما و عدل و سخا، ما و بیم و امید
خوشا کسی که در آن روز، در پناه شماست


نگاه این همه درمانده سمت دست شما
امید این همه مظلوم بر نگاه شماست

کنون که عبد شمایند ابوذر و سلمان
سلام ما به محمد که پادشاه شماست. (2)


1. این مصرع اشاره ای هست به مضمونی که در زیارت جامعه ی کبیره آمده؛ که حساب خلق، با اهل بیت است.

2. اشاره ای ست به روایتی از امام علی که فرموده اند: انما انا عبد من عبید محمد. یعنی من تنها بنده ای از بندگان محمدم.

 


بسم الله

 

پیش‌بینی می‌شود آمار زوار ایرانی اربعین به پنج میلیون برسد. درصد قابل‌توجهی از این تعداد، ن هستند. و چه‌بسیار از خواهران و مادران ما که آرزو و شوق این سفر را داشتند و دارند اما به هر دلیلی میسرشان نیست که راهی کربلا شوند. و این جدا از ن دیگر کشورهاست.
اگر رسانه‌های جهان صرفا رسانه بودند لابد باید - آن‌طور که باید - به خبر بزرگ‌ترین راه‌پیمایی و تجمع عالم می‌پرداختند؛ حتی اگر همه‌ی عجایب دیگر این قضیه وجود نداشت. آن که هیچ. اگر رسانه‌های داخلی مدعی زن و خواسته‌های زن» در ادعای‌شان صادق بودند و فقط همین را می‌خواستند نه خواسته‌های خاصی» از ن را، گمانم بی‌راه نبود که کنار جشن گرفتن برای رفتن چند هزار زن به ورزش‌گاه - که مخالف فتوای دست‌کم برخی مراجع تقلید است و البته مخالف چیزهای دیگری که فعلا بگذریم - به راهی شدن چند میلیون زن شیعه به زیارت سیدالشهداء سلام‌الله‌ علیه که آن‌قدر مورد تأکید پیامبر و ائمه (سلام‌الله ‌علیهم) هست هم اشاره‌ای می‌کردند.

پ.ن. کاش این قدر ساده و زودباور نبودیم.

 

آدرس آسیاب در پیام‌رسان ایتا: https://eitaa.com/asiab57


بسم الله

 

گزیده‌ای از یادداشت یک دوست عزیز

چندسالی هست که پست های #آمدنیوز را مرتب دنبال می کنم. به نظرم اگر کسی تصور کند این کانال تلگرامی را یک نفر یا یک تیم چند نفره یا یک گروه معمولی ساخته اند، بسیار ساده است. فکت های زیادی از مغالطات رسانه ای این کانال دارم که قطعا حاصل کار فشرده‌ی چندین گروه حرفه ای با منبع مالی بسیار غنی است. انشالله فرصتی شود و آنها را ارائه دهم.

از چند ماه پیش، آمد نیوز به شدت بر مسئله‌ی اختلاف میان رهبری و سردار سلیمانی پا می‌فشرد. من با اینکه تا حدی ت خبری این رسانه را می دانم، اما بابت اینکه چنین دروغ شاخداری که مرغ پخته را به خنده می اندازد را رواج می دهد، در شگفتی بودم. کدام نادانی این سخن را باور می کرد؟ هدف آنها از ساخت این دروغ را نمی فهمیدم.
امروز اما جزئیات طرح عملیاتی تروریستی علنی شد که قرار بوده سردار سلیمانی در روز عاشورا توسط گروهی تروریستی عبری_عربی به وسیله‌ی دهها کیلو تی ان تی در حسینه ای ترور شود. اسرائیل چند ماه پیش تلویحا از این ترور خبر داده بود. بی شک چنین حمله ای دهها کشته و زخمی از ن و کودکان بر جا می گذاشت. به طور قطع، بلافاصله آمدنیوز آن را به اختلافات موهوم داخلی نسبت می‌داد و خون ن و کودکان را نیز به پای نظام اسلامی می نوشت.
چرا در زیارت عاشورا تا آخرین تابع ستمگران بر خاندان پیامبر لعنت می‌شوند؟ چون آنان هنوز هم منطق شش ماهه کشی را باور دارند و اجرا می کنند. در روز عاشورا، در حسینیه. دهها کیلو تی ان تی. تصورش هم وحشتناک است.
رسانه‌ی پلید آمدنیوز البته بر بستری از اشتباهات ما بنا شده که ریشه فقهی نیز دارد. وقتی که صداقت را در رسانه فراموش کردیم و به قدری در تریبون‌های رسمی راست و دروغ و بهتان را در هم آمیختیم که اعتماد را از مخاطبین سلب کرد، آمدنیوز ها سر بر می آورند.
.

هیچ سخن سردار سلیمانی برای من آنقدر ارزشمند نبود که در سخنان خود، حتی آن بیان ناراحتی‌ها، مسیحیان را #برادران_مسیحی» خطاب می کرد. چقدر بوی سخنان امام موسی صدر می‌داد این طرز سخن گفتن.


بسم الله

 

اخیرا فتوای دو تن از مراجع بزرگوار تقلید رسانه‌ای شد که در آن، ساخت فیلمی درباره‌ی شمس و مولوی را حرام دانسته‌اند. هر دو نیز در متن فتواشان به این اشاره کرده‌اند که دو فرد یاد شده، از اهل تصوف هستند و ترویج آن‌ها جایز نیست.
من نه مولوی و شمس را می‌شناسم و نه قضاوتی درباره‌شان دارم و نه خودم را در حدی می‌دانم که به دو فقیه استخوان‌خرد‌کرده در فقه و اصول ایراد بگیرم یا فتوای‌شان را تأیید کنم. فقط برخی عکس‌العمل‌ها را دیدم که عجیب بود.
 مثلا برخی به سلسله‌ی عرفایی اشاره کرده‌اند که از مرحوم شوشتری و ملاحسین‌قلی همدانی تا آیت‌الله قاضی (و بعد از ایشان) را در برمی‌گیرد که بسیار مقید به شریعت هستند (در عصر خودمان مثلا علامه حسن‌زاده و آیت‌الله بهجت را در نظر بگیرید). من که نفهمیدم ربط این سلسله‌ی مقید به شریعت، به دفاع از شمس و مولوی چیست؟!
عکس‌العمل جالب دیگر استناد به سخنانی از حضرت امام یا حضرت آقا بود در تأیید ابن‌عربی و مولوی. این استناد اگر برای نشان دادن اختلاف نظر علما در مورد این افراد باشد حرفی نیست؛ اما اگر به قصد محکوم کردن و زیر سؤال بردن دیدگاه فقهی مخالف باشد کار درستی نیست. اختلاف بین فقها امری به درازای علم فقه است و فهم قاعده‌مند هر فقیهی برای خود و مقلدینش حجت. و می‌دانیم که تقلید برای فقیه حرام است. رهبری حتی درباره‌ی نظرات کارشناسی (که احتمالا مرتبط با اداره‌ی مملکت‌اند) فرمودند مخالفت با نظر رهبری اشکالی ندارد. تکلیف اختلاف‌نظر فقهی که بسیار روشن‌تر است.


بسم الله

 

حدود سی و پنج سال قبل وقتی بعد از مدت‌ها خون‌دل خوردن چند پاسدار و بسیجی بی‌ادعا، اولین موشک‌هایمان عراق را می‌زدند، صدام زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت این‌ها بمب‌های کار گذاشته‌شده هستند؛ و الا ایران کجا و موشک؟!
و حالا، وقتی مجاهدین یمن همه‌ی سامانه‌های دفاعی امریکا در عربستان را به سخره می‌گیرند و در عمق ۱۲۰۰ کیلومتری عملیات می‌کنند و دنیا را به هم می‌ریزند، انگشت اتهام می‌آید سمت ما.


این عزت را مدیون بزرگان گم‌نامی چون شهید طهرانی مقدم هستیم.

 

 


بسم الله

به دولت حق بدهید. بعد از چرخاندن هم‌زمان چرخ کارخانه‌ها و صنعت هسته‌ای، بعد از بازگرداندن عزت به پاسپورت ایرانی (که شاه‌کارش را در محدوده‌ی مجاز حرکت وزیر خارجه‌مان در نیویورک دیدیم!)، بعد از ایجاد چنان رونقی که خود مردم می‌گویند دیگر به یارانه نیازی نداریم، هیچ وعده و کار بر زمین‌مانده‌ای نمانده جز حضور ن در ورزش‌گاه‌ها؛ که عزم دولت برای رفع خداپسندانه‌ی این مشکل و دغدغه‌ی اساسی هم جزم شده.

اصلا کاری با اولویت بیش‌تر از این قابل تصور است؟!


بسم الله

 

دنیای عجیبی است. درست در روزهایی که سیدحسن‌ نصرالله با چند جمله، یک رژیم و ساکنان غاصب یک سرزمین را به هم می‌ریزد و مثل همیشه، مردانه پای حرفش می‌ایستد و قدرتش را به طرف پر طمطراقش دیکته می‌کند، ‌نژاد که در روزگاری نه‌چندان دور با همین سید نشست و برخاست داشت و هم‌سنگری می‌کرد، تولد یک رقاص را تبدیل می‌گوید و خود را مضحکه می‌کند! محمد سرافراز که روزگاری در خط مقدم جنگ با بی.بی.سی و امثالش بود، خوراک آن‌ها را تأمین می‌کند.

و البته این روزها در سال‌گرد واقعه‌ی کربلاییم که از این عجایب کم نداشت.

پ.ن. و در همین روزها، لبنان و عراق و یمن و سوریه رشد جوانانی را می‌بیند که شاید تا چند سال قبل نام خمینی» را هم نشنیده بودند اما حالا با پرچم حزب‌الله و انصارالله، برای آرمان او جان‌فشانی می‌کنند. و سید شهید ما گفته بود که علم خمینی بر زمین نمی‌ماند» - مثل علم جد غریبش.

 


بسم الله

 

یادداشت دوستی عزیز

 

خارم ولی به سایه‌ی گل آرمیده ام (رهی). شاید شگفت‌آورترین‌های زندگی ام، دوستانم بوده‌اند. به نظرم کمتر بی‌هنری در جهان به این اندازه دوستان هنرمند داشته است. یکی‌شان در دست‌ودل‌بازی و کم‌گویی و گزیده‌گویی نمونه است. چند باری در فروشگاه‌ها دیدم برای نیازمندانی که پیرامون کالاها می‌چرخند، خرید کرده است. یک‌بار در همین اهواز در مغازه‌ای بودم، معتادی وارد شد و خوراکی را به رایگان خواست. فروشنده پاسخش کرد، دوستم اشارتی کرد که هزینه‌اش با من. فروشنده گفت این آدم معتادست، پاسخ داد این معتاد، آدم است.
یک‌بار دیگر به فقیری پول فراوان داد و گفت شاید راست می‌گوید. گفتم اگر همه مثل تو فکر کنند، این فقیر یک شبه میلیاردر می‌شود، گفت اگر همه مثل تو فکر کنند او از گرسنگی می‌میرد.
باری، در نداری هم لوطی‌منش است و بخشنده. یک‌بار گفتمش در نگاه تو بهتر نیست هزینه‌های قیمه نذری را به نیازمندان بدهیم؟ خروشید که خردت کجاست؟ گفت و می‌دانم که او جشن نوروز را هم در اندازه‌ی توان، زنده نگه می‌دارد، با خرید ماهی و سبزه‌ای. گفت این‌ها سرمایه‌های مینویی ما هستند. اگر عید نباشد، به کدام بهانه شاد باشیم و خانه بتکانیم و گل بکاریم؟ نباید پنداشت که خرید یک سبزه، هزینه‌ی نابخردانه است. به همین روند، زنده داشتن یاد کسی که با جان خود و همه‌ی عزیزانش در برابر ستم ایستاد و تن به خواری نداد، ارزشمند است. با پارچه‌ی سیاهی باشد، یا نذری و نیازی، یا مخزن آبی که بنوش به یاد حسین. در مقامی که به یاد لب او می‌نوشند، سفله آن مست که باشد خبر از خویشتن‌اش». سخنی نیست، اگر می‌خواهی نیازمندان را خوراک دهی، قربانی‌ات را در محرم قرار بده، کودکان بی‌سرپرست را در محرم هم بپوشان و بنوشان و بگو به یاد کودکان حسین. گاهی یک آش نذری پختن و آشنایان و همسایگان را گرد هم آوردن و خاطره‌ی ماندنی برای کودکان از محرم ساختن، به اندازه‌ی ده‌ها کار نیک دیگر اثر دارد. گاهی یک عاشق راه حسین می‌شود مانند دلواری که یک تنه راه بر انگلستان بست تا غارت و قحطی دیگری، جان و مال و ناموس مردمان جنوب را به خطر نیندازد. دلواری‌ها، کوچک‌خان‌ها، امام موسی صدرها و. از پای همین سفره‌ها برخاستند.
در مقامی که به یاد لب او می‌نوشند/ سفله آن مست که باشد خبر از خویشتن اش. حافظ

 


بسم الله

 

خواب می‌بینم مادر را برده‌ام غسال‌خانه. صبح فردایش باید برویم مادر را برداریم و برویم تشییع. پشت در غسال‌خانه ضجه می‌زنم. طوری که شاید نشد هیچ‌وقت در بیداری گریه کنم. یک نفر می‌خواهد آرامم کند اما دیگری می‌گوید بگذار بلند بلند گریه کند.
یکی از رفقا زنگ می‌زند که انگار نتوانسته در هیچ مراسمی حتا چهلم شرکت کند. می‌پرسد امشب خانه هستید که بیاییم؛ می‌گویم خبر می‌دهم. همان طور که از غسال‌خانه برمی‌گردم و قرار است صبح برویم تشییع، می‌خواهم به رفیقم که نتوانسته در تشییع و سوم و چهلم شرکت کند خبر بدهم که امشب خانه‌ایم. در بین راه برگشت، نشسته‌ام کنار بازارچه و مادرم هم کنارم نشسته. انگار می‌دانم مادر سخت بیمار است و چند روز دیگری بیش‌تر نیست. خودش نمی‌داند. چند دقیقه قبل داشتم زار زار گریه می‌کردم و مادر، متخصص شناخت چشم باریده‌ی پسرش است. سعی می‌کنم چشمم را نبیند تا نداند پشت در غسال‌خانه که تحویلش دادم چه‌قدر گریه کرده‌ام.

از خواب بیدار می‌شوم. جای خالی‌ای در خانه هست که هیچ جوره پر نمی‌شود. حیف که نمی‌شود مثل خواب ضجه بزنم.


بسم الله

 

دوگانه‌ای که ما از امام خمینی به یاد داریم، دوگانه‌ی اسلام ناب محمدی و اسلام امریکایی است. اگر به اسلام ناب آن طور که امام تبیین می‌کرد - نه روایت برخی مدعیان راه او - نگاه کنیم، گمانم کم نیستند مواردی که امروز به آن‌ها تقابل با دنیا» می‌گویند - گرچه در این نام‌گذاری مناقشه است.
بله! ما هم می‌دانیم ریشه‌ی اختلافات ی جای دیگری است.

 


بسم الله

 

تخریبی که در این دو قسمت در سریال ستایش نسبت به ت و مسجد شد شاید به این راحتی‌ها از وهابی‌ها هم برنیاید!
‌ای که اظهارات ناشی از سوءظن و پر از تهمت زنی محجبه و مسجدی» نسبت به پسرش و زنی پاکدامن را می‌شنود؛ به جای بازداشتن او، خودش هم گرفتار سوءظن می‌شود؛ بدون هیچ شأن قضایی به تجسس می‌پردازد؛ سوءظنش را هم در مورد مرد و هم زن به زبان می‌آورد و تکذیب متهم را هم قبول نمی‌کند! و این فردی که در یکی دو قسمت، این قدر گناه کبیره انجام می‌دهد مدعی است که یک عمر ذکر یا علی گفته و هنوز هم امام جماعت است و تسبیحش از دستش نمی‌افتد!
خدا قوت!

 

پ.ن. حضرت آقا زمانی با این مضمون به صدا و سیما گفته بودند که اگر برنامه خوب ندارید چند ساعت پخش را تعطیل کنید!

 


بسم الله

 

حرکت فوق‌العاده‌ی سپاه در دست‌گیری روح‌الله زم علاوه بر گوش‌مالی او و همین‌طور ترساندن بقیه‌ی معاندین خارج‌نشین، نوعی تحقیر ضمنی هم برای برخی داشت. آن‌هایی که بعد از سی _ چهل سال فعالیت ضد انقلاب هنوز آن قدر اهمیت و نفوذ پیدا نکرده‌اند که سربازان گم‌نام سپاه برای دستگیری‌شان وقت بگذارند!


بسم الله

 

مجلس قانون‌گذاری از زاده‌های نگاه انسان‌مدارانه (اومانیستی) به عالم است. جای چنین بحثی در فلسفه‌ی حقوق و فلسفه‌ی قانون است و آن‌جاست که باید بدون هوچی‌گری ی به این پرداخت که نسبت قانون با شرع چیست و آیا در فضای شرع، می‌توان قانون» به معنای دقیق کلمه داشت یا خیر؟ به قول کانت، قانون برای قانون بودن باید برخاسته از آزادی» انسان باشد و شاید مهم‌ترین چیزی که انسان باید از آن آزاد شود تا بتواند قانون بنویسد دین» است. وقتی انسان آزاد» باشد و باز هم به قول کانت بالغ» شود و از ذیل قیمومیت دیگری (مثل انبیاء) بیرون آید می‌تواند قانون و مجلس داشته باشد و خودش برای خودش تصمیم بگیرد و نگران تطابق آن با دین و. نباشد و این تقنین، تجلی آزادی است.
حالا ما در جمهوری اسلامی چه وضعی داریم؟ و باید به چه سمتی برویم؟ نسبت قانون و حکم فقهی چیست؟. این‌ها سؤالاتی است که باید عده‌ای عمیقا به آن‌ها فکر کنند و طرح آن را ی ندانند و ی نکنند.

پ.ن. سال‌‌هاست که این بحث وجود دارد که باید منابع مالی کاندیدها در انتخابات روشن و شفاف باشد. این باید» را تا من و شما و رسانه‌ها و حتی مراجع تقلید بگویند اام‌آور» نمی‌شود و باید قانون» شود. قانون‌گذار کیست؟ نمایندگانی‌ که بعضا خودشان را اولین متضرر این قانون می‌دانند؛ پس این دست و آن دست می‌کنند و تصویبش نمی‌کنند.
حالا روح‌الله زم دستگیر شده و خدا می‌داند با اعترافاتش چه‌ها نشود! اگر معلوم شود چه کسانی از مهم‌ترین نهادهای نظام راپورتچی او بوده‌اند خیلی چیزها روشن می‌شود و خیلی‌ها متضرر! خیلی‌هایی که شاید از نمایندگان مجلس و رفقایشان هم باشند. راه‌کار چیست؟ مجلسی‌ها حالا طرحی داده‌اند که پخش تلوزیونی اعترافات ممنوع شود! به همین سادگی! و وای بر شما اگر بگویید چرا! می‌شوید قانون‌شکن و ضد دموکراسی و متحجر.
وظیفه‌ی شورای نگهبان هم متأسفانه حداقلی است و باید عدم مغایرت» با شرع را تشخیص دهد و نه مطابقت با شرع را؛ و این‌جا می‌شود یک فضای باز برای جولان‌دهی منافع حقیر شخصی و حزبی و. . و خراب‌کاری آقایان هم به پای اسلام و انقلاب و نظام نوشته می‌شود.
اسلامی» بودن حکومت، صفر و یکی نیست و ذومراتب است. ناچار باید به اسلامی‌تر شدن نظام عزیزمان فکر کنیم و این، با ساده‌اندیشی و بی‌خیالی حاصل نمی‌شود.

یا حق


بسم الله

 

در توقیع شریف امام عصر علیه‌السلام که صفات نواب ایشان بیان شده، یکی از این صفات صائنا لنفسه» و دیگری مخالفا لهواه» است. صیانت از نفس و مخالفت با هوای نفسی که نایب و حجت امام عصر باید داشته باشد بسیار فراتر از این است که مثلا لقمه‌ی حرام نخورد یا به نامحرم نگاه نکند!
رفتار بسیار بزرگوارانه‌ی دیروز حضرت آقا را تنها در کنار سخنان در سفر یزد و کرمان بگذارید! اگر آقا - مثل خیلی‌ها - بر نفس‌شان کنترل نداشتند و خلاف هوای‌شان عمل نمی‌کردند دیروز می‌توانستند با پنج دقیقه صحبت و کنار کشیدن خود و دو سه انتقاد - گرچه به حق - دودمان دولت را به باد دهند. کاری که شاید ما دل»‌مان می‌خواست. اما یکی از فرق‌های ما با نائب امام زمان همین است که معیار رفتار او حق است و خیلی وقت‌ها معیار ما دل‌مان است. معیاری که با نیابت از امام عصر سازگاری ندارد!
این‌طور نیست که همیشه و همه‌جا، رفتارهای ولی» خوشایند نفس ما باشد. او گاهی آب‌رویش را با خدا معامله می‌کند.

پ.ن. نمی‌دانم برخی از آقایان، دیروز جدا از خوش‌حالی از موضع آقا کمی هم احساس شرمندگی کردند یا خیر.

 


بسم الله

شاید حدس ما این بود که واکنش حضرت آقا به ماجرای بنزین طور دیگری باشد یا دوست داشتیم آن‌طور باشد. اما تجربه نشان داده مواضع ایشان بر اساس حکمت و در نظر داشتن مصالح مردم و نظام است.
سال ۸۸ هم برخی حدس می‌زدند ایشان انتخابات را ابطال کنند یا دوست داشتند این‌گونه باشد. برداشت من این است که موضع آن‌ روز و امروز ایشان برخاسته از یک مبنا است: اصرار به خارج نشدن امور از مجرای معمول و قانونی‌شان و تلاش برای به حداقل رساندن مداخلات حکومتی ولی فقیه در امور جاری و اجرایی کشور. مبنایی که فواید بلند مدت آن به سختی‌های ناشی از آن می‌ارزد.

مخاطب این سخن، دوستانی هستند که آیت‌ا. ‌ای را نه فقط رهبر جمهوری اسلامی» بلکه ولی فقیه» و از نواب عام امام عصر علیه‌السلام» می‌دانند: ولایت پذیری جایی خود را درست و حسابی نشان می‌دهد که تحلیل و برداشت ما از قضایا با ولی» متفاوت باشد؛ و الا در محل اشتراک‌نظر چه‌بسا ما مطیع نفس‌مان باشیم و توهم ولایت‌پذیری هم داشته باشیم.

پ.ن. اگر تحلیل بنده از مبنای موضع رهبر انقلاب درست باشد، شاید سخنان امروز ایشان تعارضی با ورود مجلس به ماجرا و توقف یا اصلاح این طرح از طریق قانون نداشته باشد.


بسم الله

روزی روزگاری در سرزمینی رئیس ­جمهوری بود که نه روزی که دنبال رأی­ گرفتن از مردم بود با جمله ­هایی مثل آب و صابون بیاوریم؟» دست و جیغ و هورای خلق ­الله حامی ­اش را در می­ آورد و نه بعد از رأی­ گرفتن، برخی نظرات مخالف را برخاسته از بی­ سوادی» و ترسویی ذاتی» می­ دانست و نه گویندگان آن­ ها را حواله به جهنم می ­داد. بگذریم.

این رئیس­ جمهور، بیش از آن ­که احساساتی شود و احساساتی کند، منطقی حرف می ­زد و سعی می­ کرد سطح منطق و تحلیل مردمش را بالا ببرد. مثلاً زمانی با م و کارِ کارشناسی و تبادل ­نظر با نمایندگان مجلس به نتیجه رسید باید قیمت بنزین را بالا ببرد تا هم کمی جلوی قاچاق را بگیرد و هم فاصله ­ی طبقاتی را کم کند و هم مانع نیازمندی به واردات شود. آقای رئیس ­جمهور، که هی دم از حرف مردم نمی ­زد ولی واقعاً آن را مهم می ­دانست، خودش و وزرای نفت و انرژی و صمت و اقتصادش، و هم دو ـ سه نفر از مشاورینش یک ماه قبل از اجرای طرح راه افتادند و هفته ­ای به دو دانشگاه مهم کشورشان رفتند و طرحشان را توضیح دادند و کرسی آزاداندیشی مانندی راه انداختند تا حرف دانشجوها و اساتید را بشنوند و آنها هم حرف دولتی ­ها را بشنوند. طبیعی بود که وقتی تصمیم دولت ناشی از کارشناسی بود، با توضیحات دقیق رئیس و وزرا، خیلی از ابهامات و اشکالات اساتید و دانشجوها حل شد و البته برخی حرفهای دانشگاهی­ ها هم به دقیق­ تر شدن طرح دولت کمک کرد. رسانه ­ها هم اخبار این نشست ­ها را پوشش می­ دادند و مردم کف جامعه نیز هم اصل قضیه را فهمیدند و هم محاسن و معایب کار را. برخی موافق بودند و برخی مخالف؛ اما دیگر روز اجرای طرح شوکه نشدند!

دولت قول داده بود که پول حاصل از گرانی بنزین، مستقیماً به جیب مردم بر می ­گردد. یکی از نگرانی ­­های مردم این بود که این اتفاق نیفتد. دولت یک سایت اینترنتی راه انداخت که در آن به صورت لحظه­ ای، آمار مبلغ فروش بنزین در سراسر کشور ارائه می ­شد و محل هزینه ­ی آن­ ها هم دقیقاً روشن بود. هنوز عده­ ای شک داشتند؛ اما درصد بالایی از مردم اعتماد نسبی پیدا کردند.

دولت هم در کنار گران کردن و سهمیه­ بندی بنزین، با کمک نیروهای امنیتی و نظامی و قضایی، پدر قاچاقچی­ های سوخت را سوزاند و با سود به دست­ آمده، شروع به ساخت چند پالایشگاه جدید کرد تا هم عده­ ی زیادب مشغول به کار شوند و هم صادرات قانونی بنزین بالا برود.

و این چنین مردم آن کشور سال­های سال با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند!


بسم الله

 

چند روز قبل، جسته و گریخته لاتاری» را دیدم. در دیدن و نقد فیلم تخصصی ندارم؛ اما در لاتاری شباهت دل‌چسبی به آژانس شیشه‌ای دیدم. انگار امیرعلی و به‌ویژه آقا موسی را حاج کاظم آموزش داده بود؛ مربی‌ای که هنوز دوره‌اش تمام نشده. هرچند بازیگر نقش او با مطرب» شدن ما را متعجب کند.

ما مرید حاج کاظم هستیم آقای پرستویی.


بسم الله

 

یادداشت یک دوست؛ با کمی دست‌کاری

باز خدا را شکر که مراسم یلدا، ریشه‌ی فقهی ندارد؛ وگرنه باید ده همایش در توجیه هندوانه خوردن در زمستان می‌گذاشتیم و تازه هر سال هم یکی مدعی می‌شد پدربزرگش که حرف‌های ها را باور می‌کرده، بر اثر خوردن هندوانه در این شب، لرز کرده و مرده. یک عده هم مدام می‌پرسیدند چرا این هزینه‌ها خرج فقرا نمی‌شود. اما حالا سکوت است و سکوت.


بسم الله

 

شهید مظلوم و سربلند ماجرای مشروطه، شیخ فضل‌الله بزرگوار در اشکال بر آن‌چه داشت رخ می‌داد استدلال‌های گوناگونی داشته که یکی از ساده‌ترین آن‌ها - و شاید در عین حال از عمیق‌ترین‌شان - این پرسش بود که اگر مشروطه برای تقویت اسلام است چرا انگلیس حامی آن است؟!

امتداد روشن‌فکرانی که مقابل شیخ بودند و آن سربلند را سربه‌دار کردند امروز هم در مقابل مریدان شیخ هستند. آن پرسش شیخ بی‌جواب ماند و البته گذر زمان نشان داد که حرف شیخ، بی‌راه نبود و مشروطه مقابل دین بود.

و حالا برخی می‌پرسند اگر لوایح Fatf به صلاح اسلام و نظام و مردم است، چرا #امریکا این قدر زور می‌زند که آن‌ها به ما قالب کند؟

به قول مرحوم جلال آل‌احمد مبادا بار دیگر پرچم غرب‌زدگی بر بام سرای این مملکت برافراشته شود.


بسم الله

 

سال ۹۲ بود؛ اوایل ریاست‌جمهوری . وزیر پر کار و محوری‌اش یعنی آقای ظریف در برنامه‌ای تلوزیونی، نزدیک به این مضمون را می‌گفت که دنیا عوض شده اما عده‌ای نمی‌خواهند بپذیرند.
آن روزها از یک طرف صحبت از تعامل با دنیا و معاملات برد - برد بود؛ انگار کن اسلام و کفر - حداکثر - دو رقیب» هستند که می‌توان به شراکت‌شان هم اندیشید و به آن سمت رفت. باید وجهه‌ی رحمانی اسلام را دید و با طرفی که مؤدب و منطقی است ساخت! از طرف دیگر اما تأکیدات مکرر رهبر انقلاب بود مبنی بر دشمن» بودن امریکا. یادم است گاهی با دوستان صحبت می‌کردیم که تلخ است کار به آن‌جا کشیده که رهبر مملکت باید واضحی مثل دشمن بودن امریکا را توضیح دهد!
کار دشمن، دشمنی است. حامد زمانی آن روزها آهنگ گله از گرگ» را منتشر کرد و چوپان» را از خواب» بر حذر داشت و خواند که گرگ، گرگ است اگر اخم اگر لبخند است/ بی‌طمع نیست سلامش، هنرش ترفند است» و مثل خیلی‌های دیگر برچسب تحجر و نفهمیدن زبان دنیا و توهم توطئه داشتن و. خورد! حالا که مرحله‌ی بعدی دشمنی آن قدر واضح شده که آقایان مدعی مذاکره هم قدرت لاپوشانی‌اش را ندارند، وجه آن یادآوری‌های رهبر و هشدارهای دلواپسان روشن شده.
و حالا آن‌هایی که به مخالفان خود می‌گفتند شما زبان دنیا را نمی‌فهمید، می‌گویند وعده‌های ما عملی نشد چون شرایط از حالت صلح به جنگ تغییر کرد. و ما هنوز فکر می‌کنیم در جنگ مبنایی و پایان‌ناپذیری که با دشمنت داری، هیچ حرکت تاکتیکی او را نمی‌توان حمل بر صلح کرد و ما یادمان به شعرهای ناب محمدکاظم کاظمی می‌افتد:

خصم، گفتند و دروغ است که دیگر گشته
آن‌چنانی که توان گفت ابوذر گشته

دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصه‌ی اسلام ابوسفیان است

مثل بیمار که صد بار تب و نوبه کند
دم‌به‌دم توبه کند، بشکند و توبه کند

کفر، کفر است اگر مسجد اگر قرآن است
خصم، خصم است اگر بوذر اگر سلمان است.


شعر از کتاب قصه‌ی سنگ و خشت


بسم الله

 

ترامپ بی‌راه نمی‌گوید. او گفته ترور سردار سلیمانی برای پیش‌گیری از جنگ بوده و امریکا خواستار صلح و دوستی با همه‌ی دنیاست.
بی‌راه نمی‌گوید. آن‌ها خواستار صلح هستند؛ البته آن نوع صلحی که ما کدخدا و هرچه جهان روستای ماست». آن‌ها که امروز ما را حتی در مورد دارو تحریم کرده‌اند، حاضرند تکه‌نانی هم جلوی ما اندازند البته به شرط این‌که جلوی‌شان دُم تکان دهیم و دَم بر نیاوریم - مثل برخی شیخ‌نشین‌های اطراف خودمان. آن‌ها طرفدار آرامش‌اند - آرامشی از آن دست که عبیدالله لعین در کوفه می‌خواست؛ و ما وارث مسلم ابن عقیل هستیم. و هر سال پای روضه‌های امام او، تئوری هیهات منا الذلة» را به عنوان تکلیفی الهی مرور کرده‌ایم.

دنیای جدید نه تنها آب و خشکی و آسمان را به فساد کشانده که واژه‌ها را هم لجن‌مال کرده.

ای دیوانه‌نمای پلید! تو دنبال صلح باش؛ ما هم به حرف قرآن می‌رویم که فرمود قاتلوا ائمة الکفر».

 


بسم الله

 

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه‌صفتانِ زشت‌خو را نکشند

 گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار شود هر آن‌که او را نکشند.

برای امثال حاج قاسم عزیز ما انتظاری جز چنین پروازی خطاست. او به آن‌جایی که باید رسید. امروز که عزیزی - که خود بیش از من می‌گریست - از من خواست آرام باشم گفتم گریه‌ام بیش‌تر بر خودم است. بارها در حسرت مدافعان حرم با خود خوانده‌ام چون ناکسان ننگ سلامت ماند بر ما.». شهادت اتفاق نیست؛ فرآیند است. اگر شما هم مثل من می‌دانید که در این فرآیند، قدم نگذاشته‌اید بجنبید! شرایط می‌گوید خبرهایی در راه است. در باغ شهادت هم‌چنان باز است؛ و شاید بازتر هم شود. اما اهلش را می‌خواهد. اگر مثل من می‌دانید که گناهان‌تان پابندتان شده فراموش نکنید که التائب مِن الذنب کمَن لا ذنب له». راه باز است؛ اراده می‌خواهد و استقامت؛ توکل و توسل؛ و التماس و اگر شد اشک.
درخت شیعه با شهادت رشد کرده؛ از خون سیدالشهداء سلام الله علیه تا زید و یحیا، از سربداران تا میرزا کوچک، از شهیدین فقه تا عماد مغنیه، از شهید مطهری تا سیدمرتضای آوینی، از ابراهیم هادی تا احمد کاظمی. شاید شهید هرچه‌قدر بزرگ‌تر بوده اثربخشی‌‌اش بیش‌تر شده و افراد بیش‌تری را شفاعت کرده. امروز بزرگی به شهادت رسید که حتماَ دست خونینش خیلی‌ها را از خاک بلند می‌کند. خودمان را به دست او برسانیم تا بلندمان کند. مباد باز هم ننگ سلامت بر ما بماند.

هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم الله.


بسم الله

 

آقای بارها به شدت تحریم‌ها و زیادتر شدنش در این دوره اشاره کرده است. ظاهراَ ایشان دنبال دو چیز است: یکی موجه کردن ناکامی‌ها و عملی نشدن وعده‌ها؛ دوم تلاش برای اقناع مردم و نظام برای ضروری جلوه دادن مذاکرات مجدد. بحث درباره‌ی این دو فراوان است و این‌جا دنبالش نیستم. پرسش فعلی این است: چه شد که تحریم‌ها شدت یافت؟ خلاف ما سنگین‌تر شده یا دشمن دید با تحریم، به خواسته‌هایش می‌رسد؟ اگر رویکرد دولت به جای کوتاه‌ آمدن برای لغو تحریم‌ها، بی اثر کردن آن‌ها بود آیا حربه‌ی تحریم هنوز برای غرب گزینه بود؟
آقای ، شما در تشدید تحریم‌ها بی‌ نقش نیستید.

 


بسم الله

 

هرچند وقتی عنان کار به دست حضرت آقا باشد و مجریان امر، سربازان کفن‌پوش‌ش در سپاه و ارتش، جای نگرانی نیست و ما تنها زمان و مکان انتقام سخت را نمی‌دانیم - نه اصل تحقق آن را - اما عمق و شدت ذلت‌کشی برخی واقعا نوبَر است!
بزدل‌های عاقل‌نما! باید تا کجای‌تان حراج شود که بفهمید در برخورد با سگ‌گرگ‌های تاریخ وادادگی راه به جایی نمی‌برد؟ می‌خواهی از خون قاسم سلیمانی بگذری تا چه چیزی برایت بماند؟ اصلاً چیزی می‌ماند که برایت بماند؟ فردا از ترس چه از ناموس و شرفت هم می‌گذری؟ هرچند اگر آن‌چه حالا از آن گذشته‌ای بالاتر از شرف نباشد، پایین‌تر نیست.


بسم الله

 

ترامپ قمارباز، در آستانه‌ی به دست گرفتن ریاست جمهوری گفته بود یک‌شنبه به واشنگتن می‌رویم و سیفون را می‌کشیم! لابد این کار برای باز شدن جای خودش بوده.
اما جناب احمق درجه یک! الان وقت کشیدن سیفون منطقه‌ی ماست. جای جدید گوارای وجود نجس و نحست! منطقه‌ی خدایی ما جای شیاطینی چون شما نیست.

#انتقام_سخت

#سپاس_سپاه


بسم الله

 

بسم الله

کاش این اتفاق بسیار تلخ رخ نداده بود.
کاش این اتفاق بسیار تلخ رخ نداده بود.
کاش این اتفاق بسیار تلخ رخ نداده بود.
هزار بار این جمله را می‌گویم؛ و می‌گویم که این نوشته برای ماست‌مالی کردن و رفع مسئولیت از قاصرین و مقصرین نیست و ما متتظر و متوقع دادرسی قاطعانه و عادلانه در این موردیم.
این حادثه بسیار تلخ بود و امثال این نوشته برای تسلی دادن به خانواده‌های داغ‌دار نیست؛ که آن تسلی دادن کار خداست.
حرف این‌جا این است: مبادا ناراحتی و نیتی به‌جا و خشمی که از این قضیه به وجود می‌آید، غیر منصفانه بیان شود. سال‌هاست که امنیت پرواز کشور بر عهده‌ی سپاه است و در این مدت، خطوط هوایی ایران از نظر مقابله با هواپیما ربایی، از امن‌ترین‌های دنیا بوده. با همه‌ی انگیزه‌هایی که برای ناامن کردن خطوط هوایی ایران در کار است، این کار بسیار بزرگی بوده. و این، در کنار تمام خدمات دیگر سپاه است که جای گفتن‌شان این‌جا نیست. حالا اتفاقی بسیار تلخ در حفاظت از یکی از مراکز سپاه رخ داده که نباید رخ می‌داد. عوامل این ماجرا هم قطعاً باید محاکمه شوند - که می‌شوند. ما هم باید مطالبه کنیم - که می‌کنیم. فقط مواظب باشیم بی‌انصافی نکنیم. کمی هم حواس‌مان باشد که در اشکال‌گیری به اشتباهی که جان عزیزانی را گرفت آب به آسیاب آنانی نریزیم که جان عزیزان ما را به راحتی می‌گیرند و به آن افتخار می‌کنند.
ان‌شاء‌الله برخورد سریع و قاطع و - در عین حال - عادلانه با خاطیان، کمی از تلخی ماجرا بکاهد.

پ.ن یک. خدا را شکر که ستاد کل، قبل از رمزگشایی جعبه‌ی سیاه، قضیه را گفت و سعی در لاپوشانی نکرد. و کاش اگر حتی ساعتی زودتر می‌شد، زودتر گفته بودند.
پ.ن دو. اللهم انا نشکو الیک شدة الفتن بنا.


بسم الله

 

اگر کشاکش ابتلائات است که مرد می‌سازد، پس یاران، دل از سامان بر کَنیم و روی به راه نهیم. بگذار عبدالله ابن عمر ما را از عاقبت کار بترساند. اگر رسم مردانگی سر باختن است ما نیز چون سیدالشهداء او را پاسخ خواهیم گفت که : ای پدر عبدالرحمن، آیا ندانسته‌ای که از نشانه‌های حقارت دنیا در نزد حق این است که سر مبارک یحیی ابن زکریا را برای زنی روسپی از قوم بنی‌اسرائیل پیش‌کش برند؟. »
آه یاران! اگر در این دنیای وارونه، رسم مردانگی این است که سر بریده‌ی مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند. بگذار این‌چنین باشد. این دنیا و این سر ما!

کتاب فتح خون، شهید آوینی، نشر واحه، ص ۲۵ و ۲۶.

 

پ.ن. رسم دنیا هنوز هم همان است. هنوز هم خون قاسم سلیمانی و هم‌لباس‌هایش را به پای اراذل دنیا می‌ریزند. هنوز هم افرادی که در دنیا جز خود و هوای خود را نمی‌بینند، خرده‌گیران به افرادی هستند که در راه دفاع از دین، کفن سبزشان را به اختیار بر تن کرده‌اند. خدا این دنیا را به چشم حقارت می‌بیند!


بسم‌ الله

 

توضیح: به نظرم خواندن کتاب فتح خون سید شهید ما آقا مرتضای آوینی، این روزها شدیدا مناسبت دارد. ان‌شاء‌الله چند روزی مهمان سید می‌شویم.

 

عمر ابن خطاب و زبیر دو تن از مشهورترین صحابه‌ی رسول خدا بودند، اما سرپیچی فرزندان آنان از بیعت با یزید نه از آن جهت بود که آن دو داعیه‌دار حق و عدالت باشند؛ اگر این‌چنین بود، می‌بایست که در وقایع بعد، آن دو را در کنار حسین ابن علی علیه‌السلام بیابیم. آن دو داعیه‌دار نفس خویش بودند، و امام نیز با آگاهی از این حقیقت، حتی برای لحظه‌ای با آنان در یک جبهه‌ی واحد قرار نگرفت؛ حال آن‌که عقل ظاهری این‌چنین حکم می‌کند که امام حسین علیه‌السلام برای مبارزه با یزید، مخالفین ی او را در خیمه‌ی خویش گرد آورَد. و آنان که عقل شیطانی معاویه و شیوه‌های ی او را می‌ستودند، پُر روشن است که حسین ابن علی را نیز همانند پدرش به باد سرزنش خواهند گرفت. اما چه باک، سرزنش و یا ستایش اصحاب زمانهْ ما را به چه کار آید؟ اگر راه روشن سیدالشهداء به این‌چنین شائبه‌هایی از شرک آلوده می‌شد، چگونه می‌توانست باز هم طلایه‌دار همه‌ی مبارزات حق‌طلبی در طول تاریخ باقی بماند؟

کتاب فتح خون، شهید سید مرتضای آوینی. ص۲۱. نشر واحه


سم الله

 

چند جمله خطاب به دوستان ولایی و انقلابی

 

شاید هر کدام از ما حدس‌هایی راجع به سخنانی که قرار است امروز حضرت‌آقا در خطبه‌های نماز جمعه داشته باشند بزنیم؛ یا دوست داشته باشیم ایشان فلان‌‌چیزها را فلان‌طور بگویند.
این‌ حدس و آرزوها وماً بد نیستند؛ ولی یادمان باشد جایگاه» ها را فراموش نکنیم. اگر برخی صحبت‌های ایشان برخلاف حدسیات یا میل‌های ما بود، جا نخوریم و جا نزنیم!
ما هستیم که تکلیف‌مان تبعیت از ایشان است.

علامه حسن‌زاده گفته بود گوش‌تان به دهان رهبر باشد که گوش ایشان به دهان امام زمان علیه‌السلام است.

پ.ن. امروز که راه عشق، پر پیچ است/ حکمْ آن‌چه تو می‌کنی؛ دگر هیچ است.

 


سم الله

 

. یزید بر خلافت خویش از مردم بیعت می‌گیرد. آیا می‌توان دست بیعت به یزید داد و آن‌گاه باز هم به جانب قبله نماز گزارد؟ یزید که قبله نمی‌شناسد، یزید که نماز نمی‌گزارد. چه رفته است شما را ای امت آخر؟
. فصل انجماد رسیده و قلب‌ها نیز یخ زده بود. حیات قلب در گریه است و آن قتیل العبرات» کشته شد تا ما بگرییم و. خورشید عشق را به دیار مرده‌ی قلب‌هایمان دعوت کنیم.

 

کتاب فتح خون، شهید آوینی، نشر واحه. ص ۲۹ و ۳۰

 


بسم الله

 

استاد سید محمدمهدی میرباقری:

 

"قارون تا دیروز در طرف حضرت موسی بود و هیچ چیز نداشت، اما وقتی به آن طرف رفت، علم کیمیا به او دادند، او هم با علم کیمیا برای خودش گنج درست کرد.

در اینجا، آنهایی که چشمشان به دنیا دوخته است و نمی‌توانند از این دنیا عبور کنند، گرفتار می‌شوند.

به حضرت موسی می‌گفتند: "یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ»، ای کاش ما هم مثل قارون بودیم! تو ما را معطل کردی! این همه دور و برِ تو ایستادیم اما هیچ خبری نیست، ولی قارون که به آن طرف رفت، زندگی‌اش آباد شد!"

این سنتِ خداست، و اصلاً امتحان یعنی همین.

این امتحانات، امروز هم هست. ‌کسانی که به‌دنبالِ توسعه غربی هستند حرفی جز یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیم» ندارند."


بسم الله

 

نمی‌دانم عمل‌کرد شورای نگهبان در بررسی صلاحیت‌ها چه‌قدر دقیق بوده؛ اما می‌دانم که استدلال درست در نقد شورا، این نیست که بگوییم چند درصد از تإییدشده‌ها منسوب به این جناح‌اند و چند درصد به آن جناح - بلکه باید مستندات بررسی شود. قانون این نیست که باید کاندید‌های نهایی جناح‌ها با هم مساوی باشند یا نسبت خاصی داشته باشند. شورای نگهبان باید معیارها را در نظر بگیرد؛ چه کنیم اگر آشوب‌گران یا دعوت‌کنندگان به آشوب در جناحی بیش‌تر باشند؛ و همین‌طور افراد مشکل‌دار از نظر اقتصادی و اخلاقی؟ این نوشته مدعی وقوع فعلی چنین چیزی نیست؛ اما بر فرض وقوع، آیا باز هم باید به شورا ایراد گرفت که چرا نسبت تأییدشدگان جناح‌های مختلف با هم نمی‌خواند؟
اگر دنبال ارتقای جامعه‌ایم باید سعی کنیم نقدهای‌مان هم دقیق باشند.

 


بسم الله

 

یکی از استدلال‌هایی که علیه شورای نگهبان مطرح می‌شود این است که گسترده بودن رد صلاحیت‌ها در بین نامزدهای یک جناح، موجب غیر رقابتی شدن انتخابات می‌شود. در نوشته‌ی قبل به این نکته اشاره شد که قرار نیست شورای نگهبان، مسئول تضمین تناسب میان جناح‌ها باشد؛ بلکه باید معیارها را اصل قرار دهد. در این نوشته تأکید بر این است که رقابت قرار نیست حتماً میان دو سر طیف با هم باشد؛ ولو این‌که یک سر طیف، صلاحیت مسئول بودن در نظام اسلامی را نداشته باشد - نظامی که برخاسته از یک انقلاب در برابر استکبار است. منطقی است که غرب‌زده‌های غرب‌پرست یا افراد مرعوب در برابر جاذبه‌ها یا قدرت غرب صلاحیت زمام‌داری در حکومت مشغول جنگ با غرب را ندارند. اما این به معنی غیر رقابتی شدن انتخاب میان دیگران نیست. حتی بر فرض پذیرش اشتراک در راه‌برد میان انقلابی‌ها، اختلاف در استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها آن قدر زیاد است که رقابت را جدی و داغ کند.

پ.ن. این نوشته به معنی این نیست که باید همه‌ی غیر انقلابی‌ها را رد صلاحیت‌ کرد؛ بلکه پاسخ به استدلالی است که اول نوشته بیان شد. معیار در تأیید یا رد صلاحیت‌ها قطعا باید قانون باشد. آن هم برای افرادی که می‌خواهند در چهارچوب جمهوری اسلامی عمل کنند.


بسم الله

 

آن ‌که باید نگران شکستنش در اثر سرد و گرم شدن بود نه سیمرغ‌های ایرانی جشنواره، بلکه ایرانی‌ای است که دو روز قبل علیه منافقین فیلم ساخته و حالا با حرف‌هایش - ان‌شاءالله ناخواسته - به آسیاب همان قاتل‌ها و حامیان‌شان آب می‌ریزد.
ایستادن در غبار فتنه‌های آخرامان، کار پیروان متوسلیان‌ها و حاج قاسم هاست؛ نه رهروان راه اصغر فرهادی‌ها.

پ.ن. ان‌شاء‌الله همه‌اش سوءتفاهم و اشتباه باشد.

 

#غربال_دهر

 


بسم الله

 

این حرف که همین مسئولان مى‌توانند بهتر از این کار کنند، این مطلوبى است که رهبرى هم از آنها مى‌خواهد و حتى راه انتقاد را هم نشان مى‌دهد.

و از این دو حرف گذشته، این هم یک سؤال است که من و تو در برابر کمبودها و نارسایى‌ها چه باید بکنیم؛ تضعیف کنیم، توجیه کنیم یا به تکمیل برخیزیم؟

حقیقت این است که
تضعیف، جنایت است
و توجیه، حماقت است
و تکمیل، رسالت ماست.

 

 مرحوم علی صفائی حائری. درس‌هایی از انقلاب (انتظار)، ص۱۵۷

 


بسم الله

 

 سوال: آیا تخریب نامزدها جهت رأی آوردن فردی که به نظر هواداران، اصلح است، جایز است؟

 

جواب: نقد عملکرد اشخاص برای روشن شدن افکار عمومی، اشکال ندارد اما باید از نشر مطالب غیر معتبر و نیز تهمت و توهین به دیگران اجتناب شود.

 

کانال رسمی استفتائات حضرت آیت‌الله ‌ای


بسم الله

 

بگذریم که خیلی جالب است که بعد از مدت زیادی از پیدا شدن کرونا، دو روز مانده به انتخابات است که ورودش به ایران تأیید می‌شود، اما خطر شرکت در صف رأی‌گیری فردا و اثر انگشت زدن، یک‌هزارم جهاد حاج قاسم در برابر داعشی‌های وحشی هم نیست! برای آنان که در ادعای من هم قاسم سلیمانی‌ام» صادق باشند، شرکت نکردن در این جهاد آسان از ترس کرونا مسخره است.

إنّ کیدَ الشیطانِ کانَ ضعیفاً.
این نیز بگذرد.

 


بسم الله

 

اگر تهران بودم به لیست وحدت رأی می‌دادم؛ البته احتمالا منهای سه - چهار نفر، به‌علاوه‌ی سه‌ - چهار نفر: یامین‌پور، رسایی، شهبازی، علی جعفری.

حالا که شیرازم احتمالا به ترکیبی از لیست جبهه‌ی پایداری و شورای ائتلاف رأی می‌دهم؛ شاید چهار نفر از این پنج‌تا: غلامحسن اسکندری، حسین پارسایی، روح‌الله نجابت، جعفر قادری، و خانم طاهری.

 

پ.ن. قسمتی از پیامک یکی از رفقایم:

راستش من روی هیچ واجبی ترس ندارم. چون مسئله ی خودمه. یعنی می دونم خدا امکان داره واجباتم رو ببخشه. ولی این یکی مال خمینی و ایه خدا نمی بخشه. یقین دارم کسی در حق این دو تا ظلم کنه خدا نمی بخشه. دعا کن یه تصمیم درست بگیریم.


بسم الله

 

اول باید خدا را شکر کرد؛ امید به این که مجلس یازدهم بهتر از مجلس دهم باشد بسیار است.
دوم این‌که این مجلس در عین بهتر بودن از مجلس قبل، قرار نیست نهایت ظرفیت نیروهای انقلاب باشد و همین مجلس هم می‌توانست قوی‌تر تشکیل شود.
سوم این‌که خیال باطل است که فکر کنیم کارمان تمام شده! همان‌طور که رأی نیاوردن به این معنی نیست که چهار سال بی‌کاریم، رأی أوردن هم به معنی راحت بودن خیال تا چهار سال نیست. از الآن باید محکم یقه‌ی افرادی را که به اسم نیروهای انقلاب رأی آورده‌اند گرفت و نگذاشت تصور اشتباهی کنند یا قدمی اشتباه بردارند.
چهارم این‌که من فکر می‌کنم حدیث ثمرة التجربة حسن الإختیار» درباره‌ی همین دوره هم صدق کند. حُسن» ذو مراتب است و برای خیلی از بهتر»ها هم، بهتر»هایی متصور است. اگر بزرگان ائتلاف هم برای دوره‌های بعد نام افرادی مثل یامین‌پور و جعفری را در لیست نگذارند خود انقلابی‌ها باید دست‌به‌کار شوند.
حرف آخر این‌که حالا وقت هم‌افزایی است برای حل مشکلات مردم. امیدواریم نیروهای خوب انقلابی که به هر دلیلی رأی نیاوردند و حامیان آن‌ها و منتقدین لیست‌ها، ظرفیت‌شان را برای تقویت مجلس - نه تأیید کورکورانه و نه حملات کینه‌ورزانه به آن - به کار گیرند.

 


بسم الله

 

سخنی حکیمانه است که وقت راه رفتن، اگر مطمئن باشید پایی را که برداشته‌اید زنده بر زمین می‌گذارید، حق مرگ را ادا نکرده‌اید».
مرگ همیشه در یک‌قدمی ماست؛ هم‌سایه‌ی دیوار به دیواری است که بالأخره یک‌روز سرزده به ما سر می‌زند. باید هر روز آماده‌ی میزبانی از این مهمان ناگزیر باشیم. گاه زله یا بیماری‌ای ما را به یاد این هم‌سایه می‌اندازد؛ اما او برای آمدن در بند این بهانه‌ها نیست.
اگر این روزها بیش‌تر به یاد حضرت عزرائیل هستیم مشکل از فراموش‌کار و غافل بودن ما در روزهای دیگر است؛ و الا ایشان به ما تضمینی نداده که برای آمدن، منتظر بیماری واگیردار می‌ماند.
و البته زمین و زمان، بیماری و شفا و همه چیز جنود خدا هستند. ویروس کرونا هم تحت امر حکیمانه‌ی اوست. حفظ جان از واجبات است. باید بهداشت را رعایت کرد؛ اما نباید از ترس مرگ مُرد!

پ.ن. اللهم ذَکِّرنا بالموت کُلَ ساعة.


بسم الله

 

از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید

تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد

حکیم قیصر امین‌پور

 

پ.ن. این آخرین مطلب آسیاب است؛ احتمالا مطالب هم تا دو سه روز دیگر از دست‌رس خارج می‌شود. گمانم ده سال بعد، جهان خیلی متفاوت از حالا باشد. دعا کنید خدا یا تحمل گذراندن فتنه‌های آخرامان را به این برادرتان بدهد یا او را با اندک آبرویی که خود تفضل می‌کند بمیراند. واقعا این دعا را در حق من داشته باشید.

نظری در مورد این مطلب تأیید نمی‌شود. بی‌پاسخ گذاشتن نظرات را هم ببخشید.

 

زمانه بر سر جنگ است؛ یا علی مددی

مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها